به پیانیست فکر می کنم مثلا غروب یک روز بنشین رو به روی هم تو کافه و تعجب کنیم از گذشته و حال و .... به این که این غافله ی عمر عجب می گذرد
به اینکه وقتی وارد جمع جدیدی برای اولین بار میشی، بعضی آدما انگار انرژی منفی دارن .... یعنی هی میخوای ارتباط برقرار کنی، ولی نمیشه بعد از پایان دورهمی میفهمی که واقعا اشتباه نکردی...
یه وقتایی سخت ترین کار دنیا برام میشه دلداری دادن از بس که خودم داغونم فقط میدونم دست به دامان دخترمون میشم اونقد احساس ناتوانی میکنم هوف خدایا چقد ظالم و بی رحمی تو
یه وقتایی سخت ترین کار دنیا برام میشه دلداری دادن از بس که خودم داغونم فقط میدونم دست به دامان دخترمون میشم اونقد احساس ناتوانی میکنم هوف خدایا چقد ظالم و بی رحمی تو
سه چهار روزه چهار پنج ساعت میخوابم فقط. به این بیماریم ادامه بدم یا نه؟ میگه چطور تو!ممکنه چهار بخوابی، نه بیدار باشی؟ نمیدونه چند روزه سرم تو فضاست.
چند وقت هست که به فکر افتادم دفتر تلفن قدیمی رو بردارم و به دوستان و همکلاسی های قدیمی زنگ بزنم، اینطور که گفتی الان می ترسم یوقت بهم احمق نگن