شروع موضوع توسط *Mitra* 14/4/15 در انجمن اشعار
من تُهی از من و . . . مملوء از تو اَم...
با هر نفس به عشق تو تمديد می شوم ...
انگار من از جای بریده زخمی؛ در تن تو روییده ام...
به من در عمقِ نگاهَت که ناکجای جهان است، وطن بده!
حبه ی انگور خیام است یا لبهای توست....
تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست دیدی که گشودی در و من پر نگشودم...
چشم بستم به خیالت اندکی مستم کن
عراقی آن یوسف خویش را کجا جویم چون در همه کن فکان نمییابم
تو در من جاری شدهای ، خودت میدانی ؟ حتماً میدانی .
من دهن باز نکردم که نرنجی از من!
نام های کاربری را با استفاده از کاما (،) از هم جدا کنید.