به شیشه می خورد انگشت های باران …آه…شبیه در زدن تــــو… ولـــــی صدای تـــو نیست تــــو نیستی دل این چتــــر ، وا نخــــواهد شد غمی ست باران… وقتی هوا هوای تو نیست…! اصغر معاذی
پدر خیال میکرد ؛ آدم وقتی در حجره ی خودش تنها باشد ، تنهاست . نمی دانست ؛ که تنهایی را فقط در شلوغی می شود حس کرد...
و آنگاه که هستی به نیستی میپیوندد تنها نگاه توست که میتواند مرا خاب کند، تا لحظاتم با تو سر نشود از این دنیا نمی روم
نـــه نمیــــدانــــی! هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد پشتــــــــ ایـن چهــــره ی آرام، در دلــــــــــم چــه مـی گـذرد! نـــه نمیــــدانــــی! هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد ایـــن آرامــش ظــاهــر و ایــن دل نــا آرام چقــــدر خستـــــــه ام میـــکنــد…!
جای تو خالی ست! در تنهایی هایی که مرا تا عمیق ترین دره های بی قراری می کشانند جای تو خالی ست در سردترین شبهایی که لبخند های مهربانی را به تبعید می برند... جای تو خالی ست در دریغ نا مکرری که به پایان رسیدن را فریاد می کنند جای تو خالی ست در هر آن نا کجایی! که منم ...
یــادم باشد عاشــق کــسی شــوم کـه شعر را بلد باشــد کسی که بفـهمد وقتی ســـتاره را به چشــم هایـش زمـــین را به اغـــوشش بهــــار را به بودنش تشبیه میــکنم یعنـــی دیـــوانه وار دوســتت دارم...