دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم ابروی یار در نظر و خرقه سوخته جامی به یاد گوشه محراب میزدم
ستاره سحر از صبح انتظار دمید غدیر از نفس رحمت بهار چکید گرفت دست قدر ، رایت شفق بر دوش زمین به حکم قضا آب زندگى نوشید
گر از این منزل ویران به سوی خانه روم دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم زین سفر گر به سلامت به وطن بازرسم نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
هاتفی ازگوشه میخـــانه دوش گفت ببخشند گنـه می بنوش عفو الهی بکند کار خویش مژده رحمت برساند سـروش لطف خدا بیشتر از جرم ماست نکته سربسته چه گوئی خموش
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک چو درد در تو نبیند که را دوا بکند