1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

♠♥ دلنوشته ها ♥♠

شروع موضوع توسط Αli язza ‏2/3/13 در انجمن شعر و ادب

  1. مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏16/4/21
    ارسال ها:
    7,070
    تشکر شده:
    22,543
    امتیاز دستاورد:
    137
    جنسیت:
    مرد
    دلـــــــم کــه میگیرد
    به خودم وعــــــده های روز خوب را میدهـــــم
    از همــــان وعده های خوبــی که:
    سالهــــــاست به امیـــــد رسیدنشان
    تقویــــم را خط خطی میکنم
     
    M @ H @ K، m naizar، Anoosh و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏12/12/15
    ارسال ها:
    3,511
    تشکر شده:
    28,327
    امتیاز دستاورد:
    128
    جنسیت:
    زن
    طریق درست عشق ورزیدن
    همین بود،
    بی‌هراس،
    بی‌حد و مرز،
    بی‌اندیشه‌ی فردا
    و سپس بی‌پشیمانی ...
     
    M @ H @ K، m naizar، Anoosh و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  3. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,827
    تشکر شده:
    27,802
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    كاش ميدانست كه دنيا رسم با هم بودن را هرگز نياموخته است ، دل بريدن را خوب مي داند اما ، دل سپردن رسم روزگارش نيست ، كاش تمام واژه ها دهان ميگشودند و وسعت فاجعه ي جمله ها را نقطه به نطقه براي آن كه دور است اما هميشه نزديك ميگفت، غريبه اي با من تو در اين خانه هاي امروزي ، كاش ميدانست طريقت ما هم چون او ، چون خود او از هم گسيختن بود و حال كه پاره گشته تمام بند بند وجود احساسمان زير شلاق جور و ظلم دستهاي سردمان ، چگونه مي شود باور شب كه خورشيد آبستن عشق است ، نه ، كنون فصل از تو سر رفتن نبود ، اگر معجزه جسارت ميكرد خط تمام فاصله ها را كم ميكرد ولي در دامان تلخ و سرد ما نميزايد جز حسرت و آه آن پريزاد قصه هاي شب تار ، كاش از اي كاش هايمان ميشد به رسم بودن قاصدك ها در تصوير جاده ها دل نه ،حداقلش سر سپرد ، اينجا باران هميشه جاريست ، دل ميخواهد، نه ،چشمي بايد مي بود اين اشك هاي گرم كه از زندان چشم هايم به پريدن تن مي بازند از هميشه تا هميشه در سقوط تو در فكر من چه بسيار دل را به يادگار ثانيه ها مي سپارند به احترام خنده هايت در باد ، راستي كوچ جاده ها را چند ميفروشي ؟ پرستو ها هم از راه ،جا مانده اند ، انگار ديگر بهانه اي براي پريدن و رفتن و دل به جاده ها سپردن نيست در نگاه نافذشان به تقدير ، كنج دنج تك درخت پيري كه روزي سايه سار بودنشان بود ،كز كرده اند خيره ، مات و مبهوت ، بي كران تا بي كران اشك را مهمان آسمان ديدهاشان كرده اند اما كو ،آن چشمي كه بايد ببيند ؟ كاش ساده باور ميكرديم كه رسم زمين به رسم ما دل سوخته ها نمي سازد، ما از سازش به رقص باد ميخنديم و باد در ما طوفان خاطره ها را در هجوم سرد واژه ها به يادگار انگشت هاي خشكيده بر دفتر زندگيمان مي گذارد ، من بي نهايتم ، نهايت يعني مردن ، من به اين نهايت هرگز تن نمي سپارم ، شايد جسم مرا گور در آغوش بگيرد و خاك به وصال تن من شب زفافي بگيرد اما من نه از اين تن هستم و نميخواهم كه با او در اين گور تنگ و تاريك تنها به خورده شدن جسم تب دار به واسط ي مور ها و مار ها بي انديشم ، من به عبور از خط مرزي كه دستها كشيده اند مي انديشم ، نه من به ماندن تن نميفروشم اين هرزه گر مست تقديم چشم هاي بيمار اين زمين باد ، من به همان پرواز غريب خود قانعم ، قانع ، كاش كسي از اين فاصله ها احساس ميكرد خط مشقي را كه سياه كرد واژه هاي گنگ و بي معناي من ، من به اين گونه از خود رها شدن چه عاشقانه مي سازم و مي سوزم اما پا بر ديوار استوار غريبه اي كه دل را ،بهانه اي كرده است براي شوق هوس هاي بي دليل و هرزه اش نميگذارم ، من آسمان ميخواهم اما ، با پر هاي او ،نه ، من خود به رسم پريدن واقفم ، اينگونه بود كه من از تو دل بريدم و به خود سپردم آنچه را كه بايد از روز الست تا روز ازل باخود مي داشتم ...
    [​IMG]
     
    yasamann و m naizar از این پست تشکر کرده اند.
  4. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,827
    تشکر شده:
    27,802
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    دوش از لعل لبت جام ميگرفت
    آن يار غريبه در محفلت
    بزمي بر پا بود شب تا سحر
    با آن يار غريبه در آغوش پست هوس
    كجاي قصه، بگو سرنوشت براي
    چشم تو هرزگي نوشت
    دلت خون باد چشم بيمار زمين
    اين تن جاده زخميست
    دست بردار ، ريشه مزن
    به ساز من برقص ، ديوانگي مرام من است
    از اوج رفتن مني كه به ماندن سر سپرده ام
    تو به آغوش زمان مي بازي تمناي دستهاي مرا ؟
    خانه ات آباد ،دلت روشن ، اگر داشته باشي
    من از تو رفتم ديدار به قيامت
    يار دل فروش من ، از اينجا
    تا كجا ميفروشي ناز من
    من از نگاهت به باران رسيدم
    به چتر هاي دلت اعتمادي نيست
    تو به وقت دل سپردن هميشه غايب بوده اي
    قيامت كه شد مرا با تو هيچ كاري نيست
    تو را ببخشيده است كوير خشكيده ي گونه هاي
    تب دار من از نفرت دست هايت
    به پاس بودنم مرا به نام جاده ها بسپار
    بي دريغ از من ننويس
    بنويس از شوري كه تو را نچشيد
    بنويس از لبي كه از داغ تو خكشيد
    از چشمي كه از راه تو در انتظار پوسيد
    نه نه نه نه ننويس
    بگذار تمام دردم را من با من
    به گور آرزو هايم ببرم
    تو تنها مرا از تصوير خود
    پاك كن فقط همين ......
     
    yasamann و m naizar از این پست تشکر کرده اند.
  5. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,827
    تشکر شده:
    27,802
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    بنويس از من
    بي دريغ
    از گل و يخ در
    كوير ....
     
    yasamann و m naizar از این پست تشکر کرده اند.
  6. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,827
    تشکر شده:
    27,802
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    سوختم باران ، بزن ،
    شايد تو خاموشم كني
    شايد امشب سوزش اين زخم ها
    را كم كني
    آه باران ...
    من سراپاي وجودم آتش است
    پس بزن باران بزن
    شايد تو خاموشم كني
     
    yasamann و m naizar از این پست تشکر کرده اند.
  7. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,827
    تشکر شده:
    27,802
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    از فقر مینویسم ،با دستهای خالی
    سفره پراست امشب از شامی خیالی.
    معتاد زجر بودیم ،باید که می کشیدیم

    خواب غذا می دیدیم از خواب می پریدیم.
    دلهای همسایه ها ،برای ما کباب بود
    سارا ولی هنوزم شبها گرسنه خواب بود
    با اشک مینویسم ،بابا نان ندارد
    شاید که معجزه شد از اسمان ببارد
    دیوارها شعار، مرگ بر فقر دادن
    صندوقهای خیریه در حد یک نمادن
    محکوم به فقر بودیم ، محکوم به فرق و تبعیض
    دلخوش به وعدهایی ،از چیزهای ناچیز
    از فقر مینویسم، با این که نیست حالی
    این قصه ای حقیقیست ،از دارایی خیالی
     
    yasamann و m naizar از این پست تشکر کرده اند.
  8. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,827
    تشکر شده:
    27,802
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    روزها پر از ابر آه به سنگینی فراق وجدایی.
    وگریه این ابرهاچون بارانی پاک,به زلالی ژرف دریای چشمانت.
    طوفانی ازدل ودیده یک عاشق.که گواهش دوچشم منتظر,دردریای عشق دست وپامیزد.عقل راحسادت این عشق شدوباوعده هزارجمال,نقش تجلی بکردبه آهی نلرزید!
     
    yasamann و m naizar از این پست تشکر کرده اند.
  9. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,827
    تشکر شده:
    27,802
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    سر از خاك آرزو ها بردار
    به بالين شب رويا مپوشان
    دل كه از تپش چشم تو
    خاموش شد
    تو به تنهاي مترسك ها
    بر سر جاليز اين
    زندگي تلخ و وهم انگيز
    لبخند مزن
    به آغوشش بنگر كه چگونه
    باز است براي همه
    براي هميشه
    با طرح لبخندي خاموش بر
    لب هاي دوخته بر صورتش
    شايد بغض كرده است
    ميان آن نگاهي كه هميشه رو به آسمان
    به انتظار قناري هاست
    پس ببار ابرك قلب من
    امشب ، يا شب هاي دگر فرقي ندارد
    زمين هميشه تشنه است
     
    yasamann و m naizar از این پست تشکر کرده اند.
  10. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,827
    تشکر شده:
    27,802
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    نفس گير شده است
    روزهاي سرد زمين
    دل به ديوانگي نشسته است
    بر مزار آرزو هاي خسته
    دستها همه در كوشش
    آرامش يك خيال
    لب ها مهر سكوت خورده
    در انتظار فردا
    چشم هايمان تنها
    اتفاق لحظه هاي ما را
    مي نگارد
    باران
    باران
    باران
     
    yasamann و m naizar از این پست تشکر کرده اند.