رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : يا أيُّها النّاسُ، إنّما الأعمالُ بالنِّيّاتِ ، و إنّما لِكُلِّ امرئٍ ما نَوى
خوابم نمیبره......این هم شد مشکل!چندماهه نمیتونم بخاطر فکر و خیال بخوابم، اگرم ساعت ۴صبح شاید ، شاید خوابم ببره ، با کابوسای عجیب از خواب میپرم! دوباره شدم ۵ ساله ای که بخاطر فکر و خیال و... خوابش نمیبرد.البته حالم خوبه فقط افکارم زیادن . یجایی عباس معروفی میگه : خواب نمیبرد مرا ، یار نمیخرد مرا مرگ نمیدرد مرا آه چه بی بها شدم. خواب نمیبرد مرا... خواب نمیبرد مرا..
به دو اسم مهسا و سحر ! :) اسمایی که از ذهنم پاک نمیشن هیچ وقت .. امیدوارم اسم نفر سومی پاش باز نشه به مغز من ! واقعا اعصابشو ندارم : )
عجبا! من تو رویِ همه وایمیسم و خواه ناخواه ناراحتشون میکنم که این عزیزدل ناراحت نشن، عزیزدل منو ناراحت میکنن تا همه ازش راضی باشن.. همیشه هم چوب دخالتم رو اینطوری با خراب شدنم تو جمع میخورم ولی اینکه همیشه چوب بخورم تنها راهیه که میشه جو آرامش رو پایدار نگهداشت، عزیزدل اینطوری میفهمه که همیشه یکی هست تا ازش دفاع کنه، تا نزاره بره، اگ بفهمه این عزیزدل...
به دوستم پیام دادم تا نتیجه آزمایشاشو ازش بپرسم. راستش میترسیدم ازش بپرسم. بهش گفتم خوب بود؟ گفت نه راستش همون چیزی بود که حدس میزدم. اما برام مهم نیست دیگه. گفت بعد ازین اتفاق با تمام وجودم درک کردم که دنیا ارزش اینهمه دویدن و زور زدنهای ما رو نداره.منی که تا یکی دو ماه پیش هدف و آرزوهام چیزهای دیگهای بود،الان فقط باید روی اینکه آیا سلامتیمو بدست میارم یا نه تمرکز کنم. انگار تمام اون تلاشها برای اون چیزایی که دنبالشون بودم دود شد و برام بی ارزش شدن. درست زمانی که داشتم میرسیدم به اون پله آخریه.با خودم میگم چرا فلان چیز برام انقدر مهم بود و هیچ پاسخی براش پیدا نمیکنم. دنیا داره قشنگ بازیمون میده. +خودم هم امروز خیلی دلگیر بودم. مدام چیزی توی ذهنم تکرار میشد و آزارم میداد. الان هم میده. نمیدونم آخرش قراره چی بشه.نمیدونم میتونم اینو از سر بگذرونم یا نه. ترس توی تک تک سلولهام نفوذ کرده و بدتر از همه این تنها بودن ... میخواستم دهن باز کنم و بهش بگم منم مثل توام. میخواستم بگم چطوری میتونم مثل تو خودم رو جمع و جور کنم؟ اما بازم نتونستم... بازم این دیواری که دور خودم کشیدم ضخیم تر شد...
یحتمل اولی رو با نیت خوبی خریده بودی مثلا اطعام یک دوست ، اما در دومی نیت خیری نبوده مثلا تنها خوری اصلا بماچه
چند ماه پیش یک نامه نیاز به رشته تحصیلی مهندسی ( به صورت درون سازمانی) امد و من و چند تا از بچه ها سر مسخره بازی اعلام امادگی پر کردیم ، اول مرداد از بوشهر ، وسط مرداد از کرمان و چند روز پیش از تهران زنگ زدن و گفتن رزومه بفرست یا اگه مقدوره برای مصاحبه بیا ... بوشهر (عسلویه ) که همون اول گفتم مقدور نیست . کار کرمان خوب و راحت بود ولی احساس میکنم شاید ارزش جابجایی و زحمتاش رو نداشته باشه . ولی پیشنهاد تهران خیلی وسوسه انگیزه و در سطوح بسیار بالا است جوری که صد پله ترقیه ، اصلا عجیب قریب ، و منی که بخاطر شرایط مسکن در تهران مرددم ... رزومه رو برا تهران فرستادم ولی فرض بگیریم بگن بیا برا مصاحبه ، مسکن رو چکار کنم !!!! پ.ن: البته اینقدر این شغلی که گفتن سطحش بالایه که بیشتر برام مثل شوخیه ... فک کنم سرکار گذاشتن بعیده رزومم قبول بشه پ.ن۲ : و منی که منتظرم بلکه از مشهد یا شمال زنگ بزنن تا با کَله برم با کله ها