تو بی بدیل بودی اما ما فراوان بیهوده و تلخی قصه از اینجا آغاز می شد . از ما گذشتی مثل ماه از پنجره های تاریک،تو همه چیز ما بودی و ما هیچ چیز تو نبودیم .
تنهایی هیچ وقت تمام نمی شود، فقط گاهی تند می گذرد گاهی کند گاهی هم می ایستد، منتظر می ماند ببیند تو رهایش می کنی یا نه
گاهی لحظههايم از تو لبريز می شود از احساسم سر ميروی و فضای خانه ام پر میشود از دلتنگی پشت كدام پنجره بايستم كه تو را انتظار نكشد ؟! و زير سقف كدام آسمان نفس بكشم كه عطر تو گيجم نكند ؟! دلتنگم و هيچ چيز جز تو حال مرا خوب نخواهد كرد ... سارا قبادی
ترانهی شرقی گمان میکنم برای این به دنیا آمدی که به آتش بکشانی خیال شاعر را، او را بگذاری در خلسهای از مسرت، و با حرفهایی شیرین رویایش را بیدار نگه داری تا افسونش کنی با آن چشمهای درخشانت، با آن گفتار غریب شرقیت، و با پاهای بسیار کوچک نفیست! آه!برای تحریک لذات ناتوان، به دنیا آمدی تا ساعتها بدرخشانی شعفی ملکوتی را
یه افسانه ی خیلی قشنگ هست که میگه: «وقتی یه نفر که دوسش داری، به خواب میاد یعنی اون قصد دیدنتو داره..» چقدر خوب میشه واسه منی که هر شب خوابتو میبینم
مسعود سعد سلمان گفتم که چند صبر کنم ای نگار گفت تا هست عمر گفتم رنجه مدار گفت بی رنج عشق نبود گفتم نیم به رنج فرسوده چند باشد ازین ای نگار گفت جز انتظار روی ندارد تو را همی گفتم شدم هلاک من از انتظار گفت این روزگار با تو بدست این ازو شناس گفتم که نیک کی شودم روزگار گفت چون گشت زایل این سخط شهریار راد گفتم که کی شود سخط شهریار گفت چون بخت رام گردد تا تو رسی به کام گفتم که بخت کی شودم جفت و یار گفت آمرزشی بخواه شود عفو جرم تو این گفت در کریم نبی کردگار گفت
حرفهایی هست که باید به تو بگویم ؛ مثلا بگویم بودنت حواسم را پرت میکند ، و نبودنت خیالم را ... بگویم هرچه کمتر و کمتر باشی ، بیشتر و بیشتر میخواهمت ... باید بگویم باشی دوستت دارم ، نباشی هم دوستت دارم . . .