..! آتشی شب در نیستانی فتاد سوخت چون عشقی که در جانی فتاد نی به آتش گفت کاین آشوب چیست مر ترا زین سوختن مطلوب چیست
گفت آتش بی سبب نفروختم دعوی بی معنیات را سوختم مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است