1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

اشعار و جملات ادبی به زبان انگلیسی

شروع موضوع توسط MiTra ‏15/11/10 در انجمن اشعار

  1. کاربر ویژه

    تاریخ عضویت:
    ‏25/11/10
    ارسال ها:
    8,720
    تشکر شده:
    4,371
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    Telegram: vahid_yakamoz instagram: vahid_yakamoz


    sen gözlerinle bana baktığında içim titrer
    تو با اون چشات وقتی بهم نگاه میکنی درونم میلرزه

    sen benimle konuştuğunda içim titrer
    وقتی تو با من صحبت میکنی درونم میلرزه

    sen yanımda olduğunda içime mutluluk dolar
    وقتی تو همراه من هستی درونم پر از شادی میشه
    yeter ki yanımda ol ve neler hissettiğimi anla
    کافیه که تو پیشم باشی و احساسم رو متوجه شو

    korkuyorum sana söylemeye
    از گفتن به تو ، میترسم

    ya beni sevmiyorsan
    یا تو دوس نداری
    ya beni redderdersen
    یا اگه منو رد کنی
    işte o an bittim ben
    دیگه اون لحظه محو میشم

    şimdi karşındayım
    الان روبروت هستم
    anla lütfen beni
    لطفا منو درک کن
    ve kabul et teklifimi
    یا تکلیفم رو قبول کن
    et beni mutlu
    مرا خوشحال کن


    olmadı işte olamadı
    نشد دیگه نشد
    sevmiyor beni
    منو دوس نداره
    reddetti teklifimi
    تکلیفم رو رد کرد
    döktü başımdan aşağı kaynar suları
    از سر تا پام آب جوش ریخت

    senin gözlerin için nelerimi vermezdim
    به خاطر چشمای تو چه چیزهایی که نمیدادم
    ne olurdu san ki beni anlasan
    چه میشد اگه منو درک میکردی
    ne olurdu biraz insaflı olsaydın
    چی میشد اگه یکم با انصاف میبودی
    keşke biraz olsa beni anlayabilseydin
    ای کاش حداقل یه کم منو میفهمیدی ( درک میکردی )
     
    وضعیت سفید، *Mitra*، para3to و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. Red Sparrow مدیر بازنشسته☕ کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏30/1/15
    ارسال ها:
    3,282
    تشکر شده:
    27,938
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    زن
    Sometimes it is hard
    To put feeling into words
    But I want you to know
    How you affect me


    When I wake up
    And see you in the morning
    I am so happy
    That we are together


    I respect you
    I admire you
    I love you deeply


    When I wake up
    Each morning
    And see you next to me
    No matter what happen
    I know that my day will
    Be all right
    ...
     
    P/A، hoda.، وضعیت سفید و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  3. Red Sparrow مدیر بازنشسته☕ کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏30/1/15
    ارسال ها:
    3,282
    تشکر شده:
    27,938
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    زن
    اندوه بزدای از دل تلخت،

    که ماتم شادش نکند .

    زهر در ظلمت روید

    غنچه ‏های سیاهش

    در آب اشک سر زند

    سببِ شاهوار هستی.

    خیال،

    یگانه واقعیتِ این جهان خیالی

    تنهایت می‏ گذارد

    با او که هیچ افسانه‏ ای به سویش پَر نمی‏ کشد

    و تو را نیشتر مرگی در جان است.


    ((والاس استیونس))
     
    وضعیت سفید، AmiR.TNT و OnlineBoy از این ارسال تشکر کرده اند.
  4. Red Sparrow مدیر بازنشسته☕ کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏30/1/15
    ارسال ها:
    3,282
    تشکر شده:
    27,938
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    زن

    Thy beauty haunts me heart and soul,
    Oh, thou fair Moon, so close and bright;
    Thy beauty makes me like the child
    That cries aloud to own thy light:
    The little child that lifts each arm
    To press thee to her bosom warm.


    Though there are birds that sing this night
    With thy white beams across their throats,
    Let my deep silence speak for me
    More than for them their sweetest notes:
    Who worships thee till music fails,

    ...Is greater than thy nightingales.
     
    وضعیت سفید و lord of dakness از این پست تشکر کرده اند.
  5. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏26/11/15
    ارسال ها:
    221
    تشکر شده:
    1,185
    امتیاز دستاورد:
    93
    bang bang از nancy sinatra

    I was five and he was six

    We rode on horses made of sticks

    He wore black and I wore white

    He would always win the fight


    Bang bang, he shot me down

    Bang bang, I hit the ground

    Bang bang, that awful sound

    Bang bang, my baby shot me down.



    Seasons came and changed the time

    When I grew up, I called him mine

    He would always laugh and say

    “Remember when we used to play?”

    Bang bang, I shot you down



    Bang bang, you hit the ground

    Bang bang, that awful sound

    Bang bang, I used to shoot you down.



    Music played, and people sang

    Just for me, the church bells rang.



    Now he’s gone, I don’t know why

    And till this day, sometimes I cry

    He didn’t even say goodbye

    He didn’t take the time to lie.



    Bang bang, he shot me down

    Bang bang, I hit the ground

    Bang bang, that awful sound

    Bang bang, my baby shot me down



    من پنج ساله بودم و او شش ساله

    تکه چوبی را اسب خود می‌کردیم

    او سیاه می‌پوشید و من سفید

    و همیشه او در مبارزه پیروز می‌شد



    بنگ بنگ، او به من شلیک می‌کرد

    بنگ بنگ، من روی زمین می‌افتادم

    بنگ بنگ، چه صدای وحشتناکی!

    بنگ بنگ، دلبرک‌ام به من شلیک کرد



    فصل‌ها از پیِ هم آمدند و زمان گذشت

    بزرگ که شدم او را از آنِ خود می‌دانستم

    او همیشه می‌خندید و می‌گفت:

    بازیمان را یادت هست؟

    بنگ بنگ، من به تو شلیک می‌کردم



    بنگ بنگ، تو روی زمین می‌افتادی

    بنگ بنگ، آن صدای ترسناک

    بنگ بنگ، من تو را از پا در می‌آوردم



    به افتخار من مردم می‌زدند و می‌خواندند

    و زنگ کلیسا را به صدا در می‌آوردند



    حالا دیگر او نیست و من نمی‌دانم چرا

    هنوز هم گهگاه برایش گریه می‌کنم

    او حتی از من خداحافظی هم نکرد

    حتی حوصله نکرد تا به دروغ هم شده چیزی بگوید



    بنگ بنگ، او به من شلیک کرد

    بنگ بنگ، من روی زمین افتادم

    بنگ بنگ، چه صدای وحشتناکی!

    بنگ بنگ، عزیزم مرا از پا در آورد



    دانلود آهنگ bang bang از nancy sinatra
     
    *Mitra* از این پست تشکر کرده است.
  6. کاربر پیشرفته

    تاریخ عضویت:
    ‏9/12/10
    ارسال ها:
    19,795
    تشکر شده:
    6,456
    امتیاز دستاورد:
    113
    هجی کردن

    دخترکم کف اتاق بازی می کند
    با حروف پلاستیکی
    قرمز،
    آبی،
    زرد سیر.
    می آموزد
    چگونه هجی کردن را؛
    هجی می کند
    چگونه جادو کردن را .

    در شگفتم که چند زن
    دختران خود را
    انکار کردند
    در اتاقها حبسشان کردند،
    پرده ها را کشیدند
    تا بتوانند
    کلمات را
    در رگ رگ شان
    تزریق کنند.

    کودک
    شعر نیست،
    شعر
    کودک نیست.
    بی هیچ اما و اگری.


    به قصه باز می گردم ،
    قصه ی زنی که در چنگ جنگ افتاد،
    در حال زایمان،
    با رانهای بسته شده
    به دست دشمن
    تا نتواند
    فارغ شود.

    زن اجدادی اش :
    جادوگری مشتعل،
    دهانش فروپوشانده با چرم
    برای خفه کردن کلمات.

    کلمه پشت کلمه
    پشت کلمه قدرت است.
    آنجا که زبان
    به لكنت می افتد
    از استخوانهای داغ ،
    آنجا که صخره
    دهان می گشاید و
    تاریکی
    چون خون جاری می شود،
    در نقطه ی ذوب سنگ خاره
    وقتی استخوانها
    می دانند که پوکیده اند،
    کلمه از هم می درد،
    دو پاره می شود،
    و حقیقت را می گوید.
    تن به تمامی دهان می شود.
    این یک استعاره است.

    چگونه هجی می کنی؟
    خون را،
    آسمان را،
    و خورشید را؛

    نخست، نام خودت را،
    نخستین نامیدن ات را ،
    نام نخست خودت را،
    نخستین کلام ات را.

    Spelling
    My daughter plays on the floor
    with plastic letters
    red, blue & hard yellow
    learning how to spell
    spelling
    how to make spells
    I wonder how many women
    denied themselves daughters
    closed themselves in rooms
    drew the curtains
    so they could mainline words
    A child is not a poem
    a poem is not a child
    there is no either/or
    However
    I return to the story
    of the woman caught in the war
    & in labour, her thighs tied
    together by the enemy
    so she could not give birth
    Ancestress: the burning witch
    her mouth covered by leather
    to strangle words
    A word after a word
    after a word is power
    At the point where language falls away
    from the hot bones, at the point
    where the rock breaks open and darkness
    flows out of it like blood, at
    the melting point of granite
    when the bones know
    they are hollow & the word
    splits & doubles & speaks
    the truth & the body
    itself becomes a mouth
    This is a metaphor
    How do you learn to spell
    Blood, sky & the sun
    your own name first
    your first naming, your first name
    your first word​
    **********
    شعر شب

    چیزی برای ترسیدن نیست
    تنها باد است
    که سر به شرق چرخانده ؛
    تنها ماییم :
    پدرت : تندر،
    مادرت : باران.

    در سرزمین آبها
    با ماه ای چون قارچ
    بژ رنگ و نمناک ؛
    کُنده درختان غرقه شده
    و مرغانی بلندبالا
    که شنا می کنند .

    جایی که خزه
    می روید
    بر تمام سطوح درختان
    و سایه ات
    سایه ی تو نیست ؛
    بازتاب توست .

    پدر و مادر حقیقی ات
    ناپدید می شوند
    وقتی پرده می پوشاند
    در را.

    ما آن دیگرانیم،
    کسانی از زیر برکه
    که خاموش
    کنار تخت تو می ایستیم
    با سرهایی از جنس تاریکی .
    باید بیاییم و بپوشانیم ات
    با جامه ی پشمین سرخ
    با اشکها و پچپچه های دوردست مان.

    تو در آغوش باران
    - ننوی خنک خواب ات-
    تکان می خوری

    آنگاه که ما
    مادر و پدر شبانه ات ،
    انتظار می کشیم
    با دستانی سرد و
    فروغی مرده ،
    در می یابیم
    که تنها سایه هایی لرزانیم
    فروافتاده از یک شمع ،
    در این پژواک
    که تو
    بیست سال دیگر
    خواهی شنید.

    Night Poem
    There is nothing to be afraid of
    it is only the wind
    changing to the east, it is only
    your father the thunder
    your mother the rain
    In this country of water
    with its beige moon damp as a mushroom
    its drowned stumps and long birds
    that swim, where the moss grows
    on all sides of the trees
    and your shadow is not your shadow
    but your reflection
    your true parents disappear
    when the curtain covers your door
    We are the others
    the ones from under the lake
    who stand silently beside your bed
    with our heads of darkness
    We have come to cover you
    with red wool
    with our tears and distant whipers
    You rock in the rain's arms
    the chilly ark of your sleep
    while we wait, your night
    father and mother
    with our cold hands and dead flashlight
    knowing we are only
    the wavering shadows thrown
    by one candle, in this echo
    you will hear twenty years later​
     
    سایه، وضعیت سفید و *Mitra* از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. Red Sparrow مدیر بازنشسته☕ کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏30/1/15
    ارسال ها:
    3,282
    تشکر شده:
    27,938
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    زن
    !!!?Sag mir warum bist du nicht da

    Du fehlst mi
    r
    Du fehlst mir
    ...
    @Mastaneh
     
    وضعیت سفید، z!ma و سایه از این ارسال تشکر کرده اند.
  8. Red Sparrow مدیر بازنشسته☕ کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏30/1/15
    ارسال ها:
    3,282
    تشکر شده:
    27,938
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    زن
    They say
    Does not change anything
    Our desting is no change
    But im creating u
    With love
    So they know every thing is changing with love
    ...Only with love
    MITRA
     
    سایه و وضعیت سفید از این پست تشکر کرده اند.
  9. داره خودمونی میشه!

    تاریخ عضویت:
    ‏11/9/15
    ارسال ها:
    142
    تشکر شده:
    1,244
    امتیاز دستاورد:
    93
    جنسیت:
    زن
    Aalii bod merci
     
    وضعیت سفید از این پست تشکر کرده است.
  10. کاربر پیشرفته

    تاریخ عضویت:
    ‏9/12/10
    ارسال ها:
    19,795
    تشکر شده:
    6,456
    امتیاز دستاورد:
    113
    Seit Tagen weiß ich nicht ob ich sie jemals wieder sehe
    چند روزیست نمیدانم که آیا او را دوباره خواهم دید
    Vielleicht lässt man sie ja niemals mehr zu mir
    شاید هرگز نگذارند به سراغ من بیاید
    Seit Tagen sehe ich mich nur nach ihrer Nähe
    چند روزسیت خودم را در نزدیکی او میبینم
    Oh ich werde sterben ohne sie
    آه ، بدون او خواهم مرد
    Wäre sie doch nur noch einmal hier
    کاش فقط یک بار دیگر اینجا بود
    Oh diesem Brief darf ich nicht lesen
    آه، اجازه خواندن این نامه را ندارم
    Denn on mit diesem Brief nimmt sie Abschied von mir
    زیرا با این نامه از من خداحافظی میکند
    Unsere liebe darf nicht überleben
    عشق ما اجازه زنده ماندن ندارد
    Und mit dem öffnen dieses Briefs sterben wir
    و با باز کردن این نامه خواهیم مرد
    Warum sind wir nicht längst geflohen??
    چرا زودتر از اینها فرار نکردیم؟؟؟
    Und warum habe ich es nicht kommen sehen??
    و چرا آمدن این روز را ندیدم؟؟؟
    Oh jetzt ist mein Glück wohl für immer verloren
    آه، حال خوشبختی من برای همیشه از دست رفت
    Wären wir nur fort ohne und einmal umzudrehen
    کاش بدون نگاه به پشت سرمان به جلو پیش رفته بودیم
    Ohne diese Liebe kann ich nicht leben
    بدون این عشق نمی توانم زندگی کنم
    Ohne ihre Nähe kann ich nicht mehr
    بدون نزدیکی به او دیگر نمی توانم
    Ich weiß nicht, was ich sagen soll
    نمی دانم چه باید بگویم
    Bin vor Not ganz stumm
    از خطر کاملاً لال شده ام
    Das was wir befürchtet haben ist geschehen und wirft mich um
    از چیزی که میترسیدیم اتفاق افتاد و مرا نابود میکند
    Vater ist ganz unbeirrbar
    پدر در اشتباه کامل است
    Droht mir alles an womit man mir Angst einjagen und mich lähmen kann
    مرا به هر وسیله ای تهدید می کند که مرا بترساند و فلج کند
    Weiß nicht wie es weitergeht
    نمی دانم چگونه به پیش خواهد رفت
    Kenne keinen Weg heraus
    راهی را نمی شناسم
    Ich bete nur die schwere Prüfung löscht mich nicht vollkommen aus

    فقط دعا می کنم این امتحان سخت مرا کامل خاموش نکند.

    منبع: ترجمه از خودم


    ترانه از xavier naidoo



    الناز غیابی

     
    وضعیت سفید و *Mitra* از این پست تشکر کرده اند.