1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

.:: تاریخچه ی ضرب المثل ها ::.

شروع موضوع توسط ATENA ‏25/7/11 در انجمن سایر رشته ها

  1. کاربر پیشرفته

    تاریخ عضویت:
    ‏28/4/11
    ارسال ها:
    16,093
    تشکر شده:
    5,232
    امتیاز دستاورد:
    0
    حرفه:
    ؟؟
    پاسخ : .:: تاریخچه ی ضرب المثل ها ::.

    مي آيند و مي روند و با کسي کاري ندارند

    عبارت بالا که از جوانترين و تازه ترين امثلۀ سائره مي باشد در موارد رعايت اصول خونسردي و بي اعتنايي در برخورد با ناملايمات زندگي به کار مي رود و اجمالاً مي خواهد بگويد سخت نگير، خونسرد باش، اين هم مي گذرد و يا به قول شاعر معاصر، شادروان عباس فرات:

    هم موسم بهار طرب خيز بگذرد
    هم فصل نامساعد پائيز بگذرد

    گر ناملايمي به تو رو آورد فرات
    دل را مساز رنجه که اين نيز بگذرد

    اما ريشۀ تاريخي اين عبارت مثلي:
    شادروان محمدعلي فروغي ملقب به ذکاء الملک را تقريباً همه کس مي شناسد. فروغي به سال 1295 هجري قمري در خانواده اي از اهل علم و ادب تولد يافت و تحصيلات خود را در رشتۀ طب دارالفنون به پايان رسانيد ولي چون عشق و علاقۀ او به حکمت و فلسفه بيشتر بود از کار طبابت و پزشکي دست کشيده به مطالعات فلسفي پرداخت.
    فروغي در سالهاي آخر سلطنت ناصرالدين شاه قاجار عضو دارالترجمۀ سلطنتي شد. در دوران مظفرالدين شاه معلم يک مدرسۀ ملي و پس از آن معلم علوم سياسي گرديد. پس از درگذشت پدرش محمد حسين خان فروغي لقب ذکاء الملک به او اعطا گرديد و رياست مدرسۀ علوم سياسي نيز به وي واگذار شد.
    در کابينۀ اول و دوم صمصام السطنه به وزارت ماليه و عدليه برگزيده شد. پس از چندي استعفا داد و رياست ديوان عالي تميز را پذيرفت.
    در کابينۀ مشيرالدوله وزير عدليه شد و پس از جنگ جهاني اول به عضويت هيئت نمايندگي ايران به کنفرانس صلح پاريس رفت. در کابينۀ مستوفي الممالک، مقارن دورۀ چهارم مجلس، وزير امور خارجه شد. در سنوات 1304 و 1313 شمسي نخست وزير شد و از آن پس تا شهريور 1320 شمسي از کار کناره گرفت و به مطالعه و تصنيف و تأليف پرداخت.
    فروغي در پنجم شهريور 1320شمسي که نيروي سه گانه آمريکا و انگليس و شوروي از جنوب و شمال به خاک ايران سرازير گرديده بودند از طرف سردودمان پهلوي مأمور تشکيل دولت گرديد، و همين دولت بود که با سياست و دورانديشي قرارداد سه جانبۀ ايران و روس و انگليس را به امضا رسانيده آسيب جنگ جهاني را تا اندازه اي از ايران دور کرد.
    مرحوم فروغي در يکي از جلسات پرشور مجلس شوراي ملي که نمايندگان مخالف و در عين حال متعصب، او را تحت فشار قرار داده تهديد به استيضاح کرده بودند که کشور ايران را هرچه زودتر از صورت اشغال و تصرف متفقين در جنگ جهاني دوم خارج کند با خونسردي مخصوصي که در شأن يک سياستمدار کارديده و کارکشته است در پاسخ نمايندگان اظهار داشت:«مي آيند و مي روند و با کسي کاري ندارند.»
     
  2. کاربر پیشرفته

    تاریخ عضویت:
    ‏28/4/11
    ارسال ها:
    16,093
    تشکر شده:
    5,232
    امتیاز دستاورد:
    0
    حرفه:
    ؟؟
    پاسخ : .:: تاریخچه ی ضرب المثل ها ::.

    دنبال نخود سياه فرستادن

    هرگاه بخواهند کسي از مطلب و موضوعي آگاه نشود و او را به تدبير و بهانه بيرون فرستند و يا به قول علامه دهخدا:«پي کاري فرستادن که بسي دير کشد.» از باب مثال مي گويند: «فلاني را به دنبال نخود سياه فرستاديم.» يعني جايي رفت به اين زوديها باز نمي گردد.
    اکنون ببينيم نخود سياه چيست و چه نقشي دارد که به صورت ضرب المثل درآمده است.
    به طوري که مي دانيم نخود از دانه هاي نباتي است که چند نوع از آن در ايران و بهترين آنها در قزوين به عمل مي آيد.
    انواع و اقسام نخودهايي که در ايران به عمل مي آيد همه به همان صورتي که درو مي شوند مورد استفاده قرار مي گيرند يعني چيزي از آنها کم و کسر نمي شود و تغيير قيافه هم
    نمي دهند مگر نخود سياه که چون به عمل آمد آن را در داخل ظرف آب مي ريزن تا خيس بخورد و به صورت لپه دربيايد و چاشني خوراک و خورشت شود.
    مقصود اين است که در هيچ دکان بقالي و سوپر و فروشگاه نخود سياه پيدا نمي شود و هيچ کس دنبال نخود سياه نمي رود، زيرا نخود سياه به خودي خود قابل استفاده نيست مگر آنکه به شکل و صورت لپه دربيايد و آن گاه مورد بهره برداري واقع شود.
    فکر مي کنم با تمهيد مقدمۀ بالا اداي مطلب شده باشد که اگر کسي را به دنبال نخود سياه بفرستند در واقع به دنبال چيزي فرستادند که در هيچ دکان و فروشگاهي پيدا نمي شود.
     
  3. کاربر پیشرفته

    تاریخ عضویت:
    ‏28/4/11
    ارسال ها:
    16,093
    تشکر شده:
    5,232
    امتیاز دستاورد:
    0
    حرفه:
    ؟؟
    پاسخ : .:: تاریخچه ی ضرب المثل ها ::.

    ميرزا ميرزا رفتن

    آهسته و با تأني راه رفتن يا غذا خوردن را اصطلاحاً در دهات و روستاها ميرزا ميرزا رفتن و ميرزا ميرزا خوردن گويند که پيداست به جهت وجود کلمۀ ميرزا بايد علت تسميه و ريشۀ تاريخي داشته باشد.
    واژۀ ميرزا ملخص کلمۀ اميرزاده است که تا چندي قبل به شاهزادگان و فرزندان امراء و حکام درجۀ اول ايران اطلاق مي شد. اين واژه اولين بار در عصر سربداران در قرن هشتم هجري معمول و متداول گرديده که به گفتۀ محقق دانشمند عباس اقبال آشتياني:«خواجه لطف الله را چون پسر امير مسعود بوده مردم سبزوار ميرزا يعني اميرزاده مي خواندند و اين گويا اولين دفعه اي است که در زبان فارسي کلمۀ ميرزا معمول شده است.»
    واژۀ ميرزا بر اثر گذشت زمان مراحل مختلفي را طي کرد يعني ابتدا اميرزاده مي گفتند. پس از چندي از باب ايجاز و اختصار به صورت اميرزا مورد اصطلاح قرار گرفت:«عازم اردوي پادشاه بودند و پادشاه اميرزا شاهرخ بوده به سمرقند رفته بود.»



    ديري نپاييد که حرف اول کلمۀ اميرزا هم حذف شد و در افواه عامه به صورت ميرزا درآمد.
    اما اطلاق کلمۀ ميرزا به طبقۀ باسواد و نويسنده از آن جهت بوده است که در عهد و اعصار گذشته تنها شاهزادگان و اميرزادگان معلم سرخانه داشته علم و دانش مي آموختند. مدارس و حتي مکتب خانه ها نيز به تعدادي نبود که فرزندان طبقات پايين سوادآموزي کنند و چيزي را فرا گيرند.
    به همين جهات و ملاحظات رفته رفته دامنۀ معني و مفهوم کلمۀ ميرزا از اميرزاده بودن و شاهزاده بودن به معاني و مفهوم باسواد و ملا و منشي و مترسل و دبير و نويسنده و جز اينها گسترش پيدا کرد و حتي بر اثر مرور زمان معني و مفهوم اصلي تحت الشعاع معاني و مفاهيم مجازي قرار گرفت به قسمي که ملاها و افراد باسواد در هر مرحله و مقام را ميرزا مي گفته اند خواه اميرزاده باشد و خواه روستازاده.
    توضيح آنکه چون در ازمنۀ گذشته افراد باسواد خيلي کم بوده اند لذا ميرزاها قرب و منزلتي داشته و مردم براي آنها احترام خاصي قائل بوده اند.
    ميرزاها هم چون به ميزان احترام و احتياج مردم نسبت به خودشان واقف گشتند از باب فخرفروشي و يا به منظور رعايت شخصيت خود شمرده و لفظ قلم حرف مي زدند و مخصوصاً در کوچه ها و شوارع عمومي خيلي آرام و سنگين راه مي رفتند تا انظار مردم به سوي آنها جلب شود و بر متانت و وزانت آنان افزوده گردد
     
  4. کاربر پیشرفته

    تاریخ عضویت:
    ‏28/4/11
    ارسال ها:
    16,093
    تشکر شده:
    5,232
    امتیاز دستاورد:
    0
    حرفه:
    ؟؟
    پاسخ : .:: تاریخچه ی ضرب المثل ها ::.

    دست به آسمان برداشتن

    آدمي به هنگام ضعف و بيچارگي، آنجا که قدرت و توانايي زورمندترين افراد بشر قادر به حل مشکل نباشد ناگزير از توسل و استغاثه به درگاه حکيم علي الاطلاق است و از او يعني خداي قادر متعال مي خواهد که دردش را درمان کند و مرهمي بر قلب پريش و مجروحش نهد.

    طريقل توسل و استغاثه در چنين مواردي معمولاً دست به آسمان برداشتن است به اين طريق که دو دست را به سوي آسمان بلند مي کند، چشمانش به افق دور دست ناپيدايي خيره
    مي شود و سپس آنچه در دل دارد در نهايت عجز بر زبان مي آورد.
    اکنون ببينيم آن واقعۀ تاريخي چيست و چگونه دست به آسمان برداشتن به صورت رسم و سنت مذهبي درآمده است.



    حضرت عيسي بن مريم مانند ساير پيامبران مرسل در دوران رسالت خويش متحمل سختيها و دشواريهاي فراوان گرديد و يهوديان منطقۀ فلسطين که تبليغات و تعليماتش را با مصالح و منافع خود مغاير و مباين ديدند از همه جهت او را تحت مضيقه و سخريه قرار مي دادند. حضرت عيسي که فرستاده و رسول خدا بود از اخافه و ارعاب مخالفان و معاندان نهراسيده همه روزه در پرستشگاه اورشليم به نشر تعاليم الهي مي پرداخت و مردم را به صراط مستقيم نيکوکاري و پايمردي در راه حق و عدالت دعوت مي کرد. او و دوازده نفر حواريونش هر روز از شهري به شهري و از روستايي به روستايي ديگر مي رفتند و شريعت و آيين جديد را بر مردم عرضه مي کردند.

    حضرت عيسي دست شفابخش داشت که بيماران را شفاي عاجل و نابينايان را بينايي کامل مي بخشيد و همين خود بر حقانيت و آوازه اش مي افزود. فريسيان يا ملايان يهودي چون از هيچ راهي نتوانستند بر حضرت عيسي دست يابند و زبان گويايش را خاموش کنند به پونتيوس پيلاتوس که از طرف روميها حاکم شهر اورشليم يا يهوديه بود شکايت بردند و مدعي شدند که عيساي مسيح علاوه بر کافر بودن! بر حکومت شوريده است و داعيۀ سلطنت در سر مي پروراند.

    پونتيوس پيلاتوس ابتدا زير بار قبول اين حرفها نرفت ولي چون مي ترسيد که در نتيجۀ اقامت مسيح در شهر اورشليم شورش برپا شود وي را بازداشت کرد و قصدش اين بود که پس از چند روزي آزادش کند. فريسيان چون به قصد و نيت حاکم رومي پي بردند قوياً پافشاري کرده آن قدر کوشيدند تا حضرت عيسي را به مرگ محکوم کردند.

    در آن عهد و ازمنه رسم بر اين بود که روز عيد فصح فرمانرواي شهر، يکي از محکومين به مرگ را مي بخشود و عفو مي کرد.از جملۀ محکومين به مرگ به جز حضرت عيسي مرد شرير و بدسابقه اي به نام باراباس بود که علاوه بر جنايات و خلافکاريهاي فراوان، بر ضد دولت روم نيز قيام کرده بود. چون روز عيد فصح (عيد پاک) فرا رسيد پيلاتوس حاکم رومي بر بام دارالحکومه بالا رفت و از مردم خواست که از اين دو محکوم يعني عيسي و باراباس يکي را انتخاب کنند تا مشمول عفو و بخشودگي قرار گيرد.
    در اينجا افسون يهوديان کارگر افتاد و جمعيت مردم آزادي باراباس را بر آزادي مسيح ترجيح دادند.
    پيلاتوس چون وجداناً حضرت عيسي را مقصر و قابل مجازات نمي دانست در حالي که دستها را به آسمان برداشته بود خطاب به فريسيان و يهودياني که آنان را مسئول سرانجام حضرت عيسي مي دانست چنين گفت:«من در مرگ اين مرد درستکار بي تقصيرم و اين شماييد که او را به مرگ مي سپاريد.» و اشاره به اين عمل او يعني دست بر آسمان برداشتن، امروز مثل است.
     
  5. کاربر پیشرفته

    تاریخ عضویت:
    ‏28/4/11
    ارسال ها:
    16,093
    تشکر شده:
    5,232
    امتیاز دستاورد:
    0
    حرفه:
    ؟؟
    پاسخ : .:: تاریخچه ی ضرب المثل ها ::.

    من و گرز و ميدان افراسياب

    اين ضرب المثل که از حکيم فرزانه فردوسي طوسي است در موردي به کار مي رود که پهلواني را از حريف و هماوردش بترسانند و او را به انصراف و امتناع از مقابله و محاربه با حريف و دشمن توصيه نمايند. پهلوان موصوف چون به نيروي قدرت و توانايي خود اطمينان دارد پوزخندي زده مصلحين خيرانديش را با اين نيم بيتي پاسخ مي دهد.

    شعر بالا به سادگي تکيه کلام اين و آن نشد بلکه مسبوق به سابقۀ تاريخي شيرين و عبرت انگيزي است که شرح آن ذيلاً بيابد.



    به طوري که مي دانيم فردوسي طوسي شاعر حماسه سراي ايران دربار سلطان محمود غزنوي را به علت اينکه نقض عهد کرده بود با خاطري ازده ترک گفت و به وطن مألوف خويش بازگشت. سالها از اين واقعه گذشت تا سلطان محمود غزنوي لشکر به هندوستان کشيد و در آنجا قلعه اي را محاصره کرد. چون از تسخير قلعه مأيوس شد قاصدي نزد کوتوال قلعه فرستاد و او را به اطاعت و تسليم دعوت کرد. سپس به وزير خود خواجه حسين ميکال (حسنک) گفت:«اگر جواب بر وفق مراد نيايد تدبير چيست؟» حسنک با اطمينان قاطعه اين شعر را خواند:


    اگر جز بکام من آيد جواب
    من و گرز و ميدان افراسياب


    سلطان محمود پرسيد:«اين شعر از کيست که در آن روح مردانگي وجود دارد؟» حسنک که باطناً شيعي مذهب و از علاقمندان و طرفداران جدي فردوسي بود و هميشه به دنبال فرصت مي گشت که آب رفت را به جوي باز آرد موقع را مغتنم شمرده جواب داد:«از بيچاره ابوالقاسم فردوسي است که سي سال رنج برده چنان کتابي تمام کرد ولي متأسفانه بر اثر سعايت ساعيان و حاسدان مغضوب و مطرود گرديد.» سلطان محمود بي نهايت متأثر شد که چرا چنين شاعر بزرگواري را از خود آزرده و رنجيده خاطر ساخت. در آن موقع چيزي نگفت و چون به غزنين بازگشت فرمان داد دوازده شتر نيل بار کرده به طوس ببرند و ضمن عذرخواهي از ماوقع تحويل فردوسي دهند ولي معل الاسف هنگامي هديۀ سلطان از دروازۀ رودبار طبران وارد شد که جنازۀ فردوسي را از دروازۀ رزان به گورستان مي بردند
     
  6. کاربر پیشرفته

    تاریخ عضویت:
    ‏28/4/11
    ارسال ها:
    16,093
    تشکر شده:
    5,232
    امتیاز دستاورد:
    0
    حرفه:
    ؟؟
    پاسخ : .:: تاریخچه ی ضرب المثل ها ::.

    من نوکر بادنجان نيستم

    نوکر بادنجان به کساني اطلاق مي شود که به اقتضاي زمان و مکان به سر مي برند و در زندگي روزمرۀ خود تابع هيچ اصل و اساس معقولي نيستند. عضو حزب باد هستند، از هر طرف که باد مساعد بوزد به همان سوي مي روند و از هر سمت که بوي کباب استشمام شود به همان جهت گرايش پيدا مي کنند.

    خلاصه طرفدار حاکم منصوب هستند و با حاکم معزول به هيچ وجه کاري ندارند. آنان که عقيدۀ ثابت و راسخ ندارند و معتقدات خويش را به هيچ مقام و منزلتي نمي فروشند اگر به آنها تکليف کمترين انعطاف و انحراف عقيده شود بي درنگ جواب مي دهند من نوکر بادنجان نيستم.



    اما ريشۀ اين ضرب المثل:

    نادرشاه افشار پيشخدمت شوخ طبع خوشمزه اي داشت که هنگام فراغت نادر از کارهاي روزمره با لطايف و ظرايف خود زنگار غم و غبار خستگي و فرسودگي را از ناصيه اش مي زدود. نظر به علاقه و اعتمادي که نادرشاه به اين پيشخدمت داشت دستور داد غذاي شام و ناهارش با نظارت پيشخدمت نامبرده تهيه و طبخ شود و حتي به وسيلۀ همين پيشخدمت به حضورش آوردند تا ضمن صرف غذا از خوشمزگيها و شيرين زبانيهايش روحاً استفاده کند.

    روز برنامۀ غذاي نادرشاه خورشت بادنجان بود و چون بادنجان به خوبي پخته و مأکول شده بود. نادر ضمن صرف غذا از فوايد و مزاياي بادنجان تفصيلاً بحث کرد.
    پيشخدمت زيرک و کهنه کار نه تنها اظهارات نادرشاه را با اشارت سر و گردن و زير و بالا کردن چشم و ابرو تصديق و تأييد کرد بلکه خود نيز در پيرامون مقوي و مغذي و مشهي و مأکول بودن بادنجان داد سخن داد و حتي پا را فراتر نهاده ارزش بهداشتي آن را به آب حيات رسانيد!

    چند روزي از اين مقدمه گذشت و مجدداً خورشت بادنجان براي نادر آوردند. اتفاقاً در اين برنامۀ غذايي بادنجان به خوبي پخته نشده بود و به طعم و ذائقۀ نادرشاه مطبوع و مأکول نيامد لذا به خلاف گذشته و شايد براي آنکه پيشخدمت را در معرض امتحان قرار دهد از بادنجان به سختي انتقاد کرد و با قيافۀ برافروخته گفت:«اينکه مي گويند بادنجان باد داردف نفاخ است، ثقيل الهضم و ناگوار است دروغ نگفته اند.» خلاصه بادنجان بيچاره را از هر جهت به باد طعن و لعن گرفت و از هيچ دشنامي در مذمت آن فروگذار نکرد.

    پيشخدمت موقع شناس که درسش را روان بود بدون آنکه ماجراي چند روز قبل را به روي خود بياورد با نادرشاه همصدا شد و هر چه از ضرر و زيان بعضي از گياهان و نباتات در حافظه داشت همه را بي دريغ نثار بادنجان کرد و گفت:«اصولاً بادنجان با ساير گياهان خوراکي قابل مقايسه نيست زيرا به همان اندازه که مثلاً کدو از جهت تغذيه و تقويت مفيد و سودمند است خوراک بادنجان به حال معده و امعا و احشا بدن مضر و زيان بخش مي باشد! بادنجان نفاخ است بله قربان! بادنجان باد دارد بله قربان!»

    نادرشاه که با گوشۀ چشمش ناظر ادا و اطوار مضحک پيشخدمت و بيانات پر طمطراق او در مذمت بادنجان بود سر بلند کرد و گفت:«مرتکۀ احمق، بگو ببينم اگر بادنجان تا اين اندازه زيان آور است پس چرا روز قبل آن همه تعريف و تمجيد کردي و از نظر مغذي و مقوي بودن، آن را آب حيات خواندي؟ اينکه گفته اند دروغگو را حافظه نيست بيهوده نگفته اند.»

    پيشخدمت بدون تأمل جواب داد:«قربان، من نوکر بادنجان نيستم من نوکر قبلۀ عالم هستم. هرچه را که قبلۀ عالم بپسندد مورد پسند من است. پريروز اگر طرفدار بادنجان بودم از آن جهت بود که قبلۀ عالم را از آن خوش آمده بود. امروز به پيروي از عقيده و سليقۀ سلطان وظيفه دارم که دشمن آن باشم!»