1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

_ خاطره نویسی روزانه تاپ فروم _

شروع موضوع توسط *Sajjad* ‏15/12/10 در انجمن محفل تاپ فرومی ها

  1. کاربر فوق حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏15/9/14
    ارسال ها:
    2,512
    تشکر شده:
    16,113
    امتیاز دستاورد:
    121
    شماها که نمینویسید خودم مینویسم

    امروز بد بود
    یکی از بدترین ها
    البته صبحش خوب بودشاااا یه خبر خوب شنیدم که خب کمی از نگرانی ها و دلشوره های این روزهامو کم کرد
    اما اتفاقاتی افتاد که خب حالم گرفته شد
    اومدم انجمن خب کسی نیست که بخوام باهاش حرف بزنم و در نتیجه حالم بهتر شه در کل مدت هاست فهمیدم اینجا نباید با کسی درد و دل کنی نباید بفهمن مشکلاتی داری با اینکه همه دارند
    باید مثل همیشه آرزوی قوی باشم که براش خیلی چیزا مهم نیستن
    غصه خیلی چیزا رو نمیخوره
    بیخیال همه اینجورین تا به سازی که میزنن میرقصی خوبی اما همین که دیگه خسته میشی برات غیر قابل تحمل میشه اعتراض میکنی که دیگه بسه میشی بد
    دنیا همینه تا بوده همین بوده و همچنان هم همینطوری قراره بمونه
    بسی خرسند بودیم رفتیم چت دیدیم همچنان بن هستیم خخخخ شادمان تر هم شدیم خخخ چون یکی ازمون بدش میاد مهم نیست خلاف مقرارت کاری کرده باشیم یا نه باید بن شیم البته اینم بگم من اگه قدرتی داشتم از رو زمین محوشون میکردم چه برسه بن پس خب حق دارن بزا دلشون اینجوری خنک میشه بشه ...خخخخ
    بزا فکر کنن قدرتی دارند ...خب بالاسریه ما قدرتش بیشتره ...تهمت زدند ...توهین کردند حالا هم بن کنن مگه چی میشه جز اینکه نشون میدن مشکل دارن و دکتر لازمن
    بگذریم
    تصمیم گرفتم بیخیال خیلی چیزها باشم مثل تمامیه خانوما برم خرید برا خودم جینگول بینگول بخرم ...تصمیم دارم بیخیال کلاس زبانو ورزشو همه چیزای دیگه شم
    خونه باشم و خریدددددد
    خخخخ
    همین عالیه
     
    Shaghayegh_Zh، *SAma*، سایه های بیداری و 6 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. کاربر فوق حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏15/9/14
    ارسال ها:
    2,512
    تشکر شده:
    16,113
    امتیاز دستاورد:
    121
    سلاااااامممممم

    همین الان متوجه شدم که این سومین تاپیکیه که من تو این انجمن زدم ...خخخخخ ماشالله کم کم دارم الزایمر میگیرم
    وایی چه آمد بر سر ان همه هوش و ذکاوت ...بر سر ان حافظه ی قدرتمند ...خدایی حافظه من حرف نداشت اما جدیدا هیچی تو ذهنم نمیمونه سریع یادم میره ...غصم شد ...
    بگذریم
    امروز یک انسان بسیار متشخص ...بسیار پاک ...قدیس یا قدیسه عالم ...محبوب تمامیه ائمه اطهار و خداوندگار امدن و بنده فوش دادند که تو فلانی و بهمانی ...در یک کلام میخوام پاسخ این عزیز رو بدم ....عزیزم حرص نخور کوچولو موچولوی عقده ای اخی ...معلومه خیلی سوختیاااا
    فدا سر خودمو مبینم
    هر کی هر چی دلش میخواد بگه بگه ...اقا اصلا من بد شماها خوب ...خخخخ
    اون دنیایی هم هست ..خدایی هم هست که فداش بشمممممم محشره حال گیریش ....
    خب اینم داستان امروز بنده
    در پناه حق دوستان فعلا
     
    Shaghayegh_Zh، *SAma*، سایه های بیداری و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  3. کاربر فوق حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏15/9/14
    ارسال ها:
    2,512
    تشکر شده:
    16,113
    امتیاز دستاورد:
    121
    گاهی تمام ذهن درگیر یه حقیقت تلخ میشه
    گاهی لحظه ایی
    آنی
    متوجه میشی ...مقصر خودتی
    تلخه
    خیلی
    میبینی هر چقدر هم بهت بدی کنند حقته و تاوان سر به هوا بودنای خودته ...که بیش از حد خندیدنا ....بیش از اندازه اعتماد کردنا ..
    همیشه فکر میکنی همه خوبن ..مگر خلافش ثابت شه ...
    همه مهربونن مگر خلافش ثابت شه
    همه ادم درستین
    مگر اینکه خلافش ثابت شه
    و با همین تفکر ضربه میخوری
    درد و دل میکنی ....میون حرفات از رازات میگی که نباید بگی ...فکر میکنی دنیا مجازیه مگه چه استفاده میشه کرد اما ...ادم ها اگر بخوان آزارت بدن ...میتونن و این به مجازی و حقیقی بودن ربطی ندارن
    پشت این سیستم ها ....پشت هر مانیتوری ....ادمی هست ....که نفس میکشه احساس داره ...دل داره
    میشکنه
    با اسونی
    اشتباهات زیادی کردم
    اشتباهات زیادی کردیم
    نه تنها من ...که همه ....
    اعتماد های بی جا ....بدتر از اون تهمت زدن ها ....درسته تازه گیا خودمم این کارو کردم
    نه اینکه به دروغ حرفی بزنم اما چه حقیقیت و چه دروغ نباید زندگیمو انجام دادم ...همیشه ادعا داشتم من تهمت نمیزنم ابرو نمیبرم بد کسیو نمیخوام و بد کسیو نمیگم
    اما مدت هاست
    منم شدم مثل خیلیای دیگه
    هر کس ازارم داده
    بدشو گفتم
    با اینکه تو روشونم گفتم اما نباید میگفتم
    منی که به این اعتقاد داشتم که اگر با جفت چشمات هم دیدی حق گفتن نداری ...اصولمو زیر پا گذاشتم
    آرزوی دیگه ایی شدم ....
    ادم سابق نیستم
    اما از این ادم جدید
    هیچ خوشم نمیاد
    دلم برای آرزوی دوست داشتنی ....شیطون اما مغرور تنگ شده
    دلم برا آرزویی تنگ شده که یکسال یک پارس اومد و با هیچ کس همکلام نشد ...تنگ شده
    دلم برا آرزویی که سالها تو انجمن های مختلف بود اما با هیچ کس صمیمی نشد که بخواد اسیبی ببینه تنگ شده
    برا آرزویی که تمام دنیاش تو دو تا اسم خلاصه میشدن تنگ شده
    دلم برا روزایی که آرزو بودمو آرزو تنگه
    امروز بعد مدت ها دوباره خدا تلنگری زد ....اهای کجا میری آرزو ....داری چیکار میکنی ...یکم اهسته تر ...یکم فکر کن ...کم به خودت بیا ....آرزو تمومش کن ....
    درسته
    میخوام آرزوی همیشه باشم نه این آرزویی که یکساله ساختمش .....همون آرزویی که ادمها جرات نداشتن از یک متریش رد شن نه اینکه بد اخلاق بود نه ....چون مغرور بود ....
    همون آرزویی که تو دانشگاه همه با احترام نگاهش میکردنو جرات حتی یه شوخی کاملا دوستانه رو نداشتن ...نه چون بی اعصاب بود نه ...چون خاص بود و مغرور و قابل احترام
    نمیخوام این بچه تخسه بی اعصاب بیش فعال این روزهام باشم
    یه دوره زمانی نیاز داشتم برا این طوری بودن تا اون برهه زمانی رد شه تا کمی مسائل رو اسون کنم برا خودم اما خب شد یه عادت
    اون مدل حرف زدن
    شد عادت
    ضعیف بودن شد عادت
    درسته اگر ادمی چندین روز یک کاری رو انجام بده میشه عادت و ترکش ....سخته خیلی سخت
    تمام سعیمو میکنم
    همون آرزوی دوست داشتنی و با یه چهارچوب پر خط قرمز ها برا خودم باشم
    دوباره همون آرزو که تو دنیای مجازی به هیچ کس جز یک نفر اعتماد نداشت بشم
    دوباره بشم آرزوی قوی که به هیچ کس هیچ نیازی نداره ....به هیچ دوستی نیاز نداره ...بلکه این اونان که بهش نیاز دارن تا در کنارشون باشه
    آره باید سر پا شم
    تا هر بی سرو پایی جرات نزدیک شدن بهم رو نداشته باشه



    و اما
    تمام دوستانم
    تمام اونهایی که دلشون رو شکستم باعث رنجش خاطرشون شدم
    متاسفم
    معذرت میخوام
    میخوام که ببخشینم
    چه به حق و چه به نا حق اگر اذیتتون کردم ...اگر دلی رو شکستم
    معذرت میخوام
    ببخشینم
    من آرزوییم که اعتقاد داشتم و باز هم دارم که دل ادم ها ...احساساتشون حرمتش از کعبه بالاتره ....من همون ادمم ولی گاهی ادما یادشون میره که هر چه برای خودم دوس دارم رو برا دیگران هم دوست داشته باشم و هرانچه منو آزار میده مطمئنا دیگران رو هم اذیت میکنه
    بی ادبی کردم اگر ببخشید
    آدمیم و جائز و الخطا
    خدای بزرگی هم داریم
    که میبخشه
    لبخند میزنه
    به دل نمیگیره
    از شما دوستانم هم میخوام که به دل نگیرید .....این روزها از سر عصبانیت ....به دو نفر زیاد تیکه انداختم عذر میخوام ببخشید اشتباه محض بود من در جایگاهی نیستم که بخوام کسیو قضاوت کنم پس معذرت میخوام ...

    ممنون از اونهایی که میخونن
    امیدوارم خاطرات روزهای اینده به شیرینیه عسل باشه ....نه برای من تنها
    که برا همه دوستانم
     
    Anoosh، Shaghayegh_Zh، *SAma* و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  4. کاربر فوق حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏15/9/14
    ارسال ها:
    2,512
    تشکر شده:
    16,113
    امتیاز دستاورد:
    121
    سلام
    امروزم مث بقیه روزا
    دیروز بعد از مدت ها رفتم بیرون خرید گردش با دوستم عالی بود کلی حرف زدیم شبم مجبورش کردم بیاد پیشم تا نزدیکای صبح گفتیمو خندیدیمو بغض هم کردیم گاهی
    تو سر وکله هم زدیم چهار نفری رو یه تخت خوابیدیم لگدای بیتا و مبینو تحمل کردیمو از ته دل قهقهه زدیم سلفی گرفتیم
    ادا دراوردیم شام درست کردیم ...
    غیبت کردیم فوش دادیم ...خخخخخ
    از دوران دانشجوییو خاطرات دانشگاه گفتیم ....سوتی که سر کلاس جلیلی دادمو ....اون استاد دیلاقه تجارتو ...عاشق شدن بچه ها رووو ...و مسخره کردنای منو فهمیدم بی شعورا چادر سر کردن منو مسخره میکردن ..یه بارم استاد گفت تا کی قراره جو گیر بمونی ارزو من جا تو خفه شدم اون چادر چیه اخه اما من همچنان ادامه دادم ...خخخ خو تازه از مکه برگشته بودیمو منم که کلی ذوق داشتم که حاج خانومم باید فرق داشته باشم ...
    از قهر چند ماهه یه نفر بعد مکه رفتنم گفتیم که کلی منو نگران کرد
    چقد شاد بودیم ...با همه سختیا چقد منو سهیلا وقتی کنار هم بودیم شاد بودیم الانم هر وقت باهمیم حتی درد و دل هم کنیم گریمونم بگیره یکیمون یه حرف خنده دار میزنه که صدا خندمون همه رو شاکی کنه
    دیشب خیلی خوب بود
    خیلی
     
    Anoosh، Shaghayegh_Zh، *SAma* و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. کاربر فوق حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏15/9/14
    ارسال ها:
    2,512
    تشکر شده:
    16,113
    امتیاز دستاورد:
    121
    دارارامممم من اومدم ...خواهش میکنم بشینین راضی نیستم باور کنین میدونم بابا همتون دوسم دارین و دوس داشتنیم ....به جان بابابزرگم میدونم همتون عاشقمین ....ها ؟؟؟؟اها ......آره بابابزرگم که یه هشت سالی هست عمرشوداده به من ...بله هر چی خاک اون مرحومه هاااا....یادم رفت ضرب المثلم خراب کردماااا...ای بابابه هر حال ایشالله۱۲۰ سال عمر کنم بترکونمااا آمین ...
    خب دیگه نوبتی هم باشه نوبت خاطره امروزه ...چنانچه پیشتر هم فرمودم کیفت زندگی فول اچ دی تری دی فور جی و کلا در حد اپل بالاس ....حیف گوشیم ایفون نیستاااا قرم تکمیل شه اههه
    یک تصمیم جدی گرفتم میخوام با سهیلا جونم همکار شم همچین با هم باشیم همیشه بگیم بخندیم و کلا زندگی کنیم ....دوسش داررررممممم بهترین دوست دنیاس
    امروز برا مهربونم کلی گلایه که نه حرف دل زدم ببینیم چی میشه .....مهربونم نامهربونه همش حال منو میگیره ...منم اذیتش میکنم حقشهههههه باید بزنم نصفش کنم ....
    خب دیگه قصه ما به سر رسید ....هاآاا....اقابه ته رسید یا سرشو نیدونم ...یلنی خاطره امروز ما به اخر رسید ....بالا رفتیم دوغ بود پایین اومدیم نوشابه ...نههههه ...ماست بودش قصه ما راست بودش ...بلههه
     
    Shaghayegh_Zh، *SAma*، وضعیت سفید و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. داره خودمونی میشه!

    تاریخ عضویت:
    ‏11/9/15
    ارسال ها:
    142
    تشکر شده:
    1,244
    امتیاز دستاورد:
    93
    جنسیت:
    زن
    من که یادم نیست دیروز چی خوردم ...اما طبعتا مثل همه خاطرات تلخ و شیرین زیادی دارم که شاید با این حساب بره زیر گل( کسی نیست واسش تعریف کنم خب ) واسه همین سریع یادم میره ....
     
    Shaghayegh_Zh، *SAma*، نگآر و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. کاربر فوق حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏15/9/14
    ارسال ها:
    2,512
    تشکر شده:
    16,113
    امتیاز دستاورد:
    121
    با همه اشتی کردمممممممممممم
    هورااااااااا
    قر قررر ...هاااااا...ای بابا چرا منافی عفت شد شرمنده گاهی جو میگیره دیگه ....سارری :|
    دیروز بعد از چندین ساااااااااااااال .....رفتم چت ...ببینم آیا هنوز بن هستم یا نه ...دیدم نههههه نیستمممم پشیمون شدنننن خخخخ دلشون تنگ شده رفتم همه شروع کردن قربون صدقه رفتنم یکی از این ور میگف آری دوست داریم
    یکی اون ور خودکشی میکرد که آری عاشقتیم
    یکی جیغ میزد آری میمیریم برات اصلا بین اون همه ابراز احساست از خجالت سرخ شده بودم به جان عمه ی بابابزرگم راس میگم
    من اصلا نمیدونستم انقد محبوبیت دارم میدونستم حتما کاندید نمایندگیه مجلس میشدم والااااااا
    خب به هر حال رفتیم معذرت خواهی نمودیم گیر هم دادیم نه به جان شما من تا شما ها هم معذرت خواهی نکین بی خیال نمیشمو کلا دو طرف دعوا معذرت خواستیمو قضیه به خیر و خوشی تموم شدددددددددد
    اونقدی که امروز آیلند بهم گیفت دادن فکر کننننننننن
    کاش زودتر دعوا میکردمااااااا .....یاد گرفتم دیگه هر وخ گیفت بخوام الکی غصه میخورم بهم گیفت بدن
    خخخ
    خیلی خوفه با دوستات اشتی باشیییی
    اوهوم اوهوم
    اهای ملت مهربان تاپ فروم ...البته تلفظ انگلیشش فورمه
    بیاین تاپیک عکس شخصیتیه من شرکت کنین دیگهههههههه نامردااااااااااا هیشکی شرکت نکرده اونام که شرکت کردن زوری اوردمشون ...ای بابا چقد شما ها بدین اخهههه
    خو دیگه من برم نهار
    بای بای
     
    Shaghayegh_Zh، *SAma*، وضعیت سفید و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  8. کاربر فوق حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏15/9/14
    ارسال ها:
    2,512
    تشکر شده:
    16,113
    امتیاز دستاورد:
    121
    سلام
    امروز هم یه روز مث دیروز و پریروز و روزهای دیگه بله دیگه ۲۴ ساعته خورشید طلوع کرده و قراره غروب کنه بره لالا کنه فردا دوباره بیاد ..
    دیروز انقدهههههه روز خوبی بودااااا نمیشه اصلا روزی بهتر و تصور کرد حتی به جان اقا بزرگم ...خلاصه دیروز همسر گرام جانباز شده پاشون در رفته در حین والیبال بازی کردن دفاع تور بودن حواسشون نبوده فرود اومدنی چجوری فرود اومدن خخخ شام مهمون بودیم که گفتن بلهههه جانباز داریمو و مجروح شدن ...کلی خندیدم اما بدبختی تا دو هفته همش قراره دستور بده بنده اجرا کنم پاشو بستن انقد هم دوسش دارن ملت از صبح دارن هی زنگ میزنن حالشو میپرسن بلد من یه ماهه مریضم سرما خوردم داغونم یکی زنگ نزده اقا مردی زنده ای ...مدیونین فکر کنین من حسودمآا ..من اصلا هم حسود نیستم...
    بگذریم ...سردرد دارم
    خخخخ
     
    Shaghayegh_Zh، *SAma*، وضعیت سفید و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  9. کاربر فوق حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏15/9/14
    ارسال ها:
    2,512
    تشکر شده:
    16,113
    امتیاز دستاورد:
    121
    اخرین روزهای سال
    بلاخره داره تموم میشه
    امیدوارم هرگز دوباره همچین سالی رو تجربه نکنم
    هرگز
    خنده داره آرزویی که گریه نمیکنه ...الان ....داره گریه میکنه ....
    دو سال اززندگیم
    این دو سال
    نمیگم بدترین بودن بدترشونو تجربه کردم اما کم هم نداشتن
    از این دو سال متنفرم
    از این چهار سال حالم بهم میخوره
    از این هفت سال چندشم میشه
    از این ده سال خستم

    کی قراره تموم شه
     
    آخرین ویرایش: ‏18/3/16
    Shaghayegh_Zh، *SAma* و وضعیت سفید از این ارسال تشکر کرده اند.
  10. Darkness

    تاریخ عضویت:
    ‏18/3/13
    ارسال ها:
    3,398
    تشکر شده:
    19,400
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    حرفه:
    B4A
    تا حالا خاطره ننوشتم، ممکنه جالب و ادبیاتی نباشه....

    گاهی دلم تنگ میشه واسه خیلی چیزا.... یه سری خاطراتی که هرگز فراموش نمیشه، روزای خوب و پر از سادگی.... دنیا الان من شده پر از سوال و تغییر عجیبی که تو مردم میبینم.... غمگین، پر از استرس، شایدم کمی خشن... تبعید شدن یک به یک به درون هم.... گاهی اوقات ازشون میترسم.
    حتی باعث شده خودمم تغییر کنم، سخت اعتماد کنم، سخت باور کنم.... خیلی سخته توصیف این روزا، ولی سخته... حتی زندگی کردن دیگه برام سخت و پر از استرس شده....
     
    Shaghayegh_Zh و *SAma* از این پست تشکر کرده اند.