بهانه گر بهارۀ رخت شود شکوفه ها دهد بسی به هر کجا به باغ و بر به هر کسی نه هر کسی به آن کسی که عشق را بجوید از نگاه تو نگاه تو ...... نگاه همچو ماه تو
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی شاگرد که بودی که چنین استادی خوبی و کرم را چو نکو بنیادی ای دنیا را ز تو هزار آزادی
گر شرم همی از آن و این باید داشت پس عیب کسان زیر زمین باید داشت ور آینه وار نیک و بد بنمائی چون آینه روی آهنین باید داشت مولانا
اندر دل بی وفا غــم و ماتم باد آن را که وفا نیست ز عالم کم باد دیدی که مـرا هیچ کسی یاد نکرد جز غـم که هزار آفرین بر غم باد مولانا
دلتنگم و دیدار تو درمان من است بی رنگ رخت زمانه زندان من است بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی آنچ از غم هجران تو بر جان من است مولانا
دایی مش اکبر راست میگفت؛ عشق درمان است. درد را می کُشد و سرِ غصه را می بُرد. جوری که اشک عاشق شور نیست، شیرین است. روی زخم که میریزد، گز نمیزند. مورمور نمیکند. اصلاً همین که یکی انتظارت را میکِشد، مزهی خونِ توی گلو را شبیه سکنجبین میکند.ـ...