من اگر روح پریشان دارم من اگر غصه هزاران دارم گله از بازی دوران دارم دل گریان،لب خندان دارم به تو و عشق تو ایمان دارم
معموری روزگار ویرانی ماست جمعیت احباب پریشانی ماست آه از عدم عقل که در ملک وجود چندین خلل از بی سر و سامانی ماست
در آتش رهایم ، خدا شاهد است ! به غم مبتلایم ، خدا شاهد است ! شب است و دل و بیکسی ، وای من ! به درد آشنایم ، خدا شاهد است ! دگر صبر و تابی ، دگر طاقتی نمانده برایم ، خدا شاهد است ! دلم میگدازد در آتش ، دریغ ! به غم همنوایم ، خدا شاهد است ! شکسته است آیینه های مرا غم دیر پایم ، خدا شاهد است ! رسیده است تا نا کجا ، نا کجا طنین صدایم ، خدا شاهد است ! بگو جان ما را ز غم چاره چیست ؟ اسیر بلایم ، خدا شاهد است ! به شعر غریبم به شبهای غم ترا میسرایم ، خدا شاهد است !
صامت اصفهانی ز گفتوگوی تو بوی گلاب میشنوم مگر به جای زبان، غنچه در دهان داری؟
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم پهلوی کبائر , حسناتی ننوشتیم جانا مگر از خرمن اقبال بزرگان یک خوشه ببخشند که ما هیچ نکشتیم
به دورانی که شد قحط وفای دلها چرا هر دم نگویم من من مرغ شباهنگم بشد کنج قفس قسمت من چــرا چــرا چــرا خدایا