ای ساربان آهسته رو تا راهیان از خود رهند، در بی خودی بار گران جسم را از جامه ی تن برکنند تا دل تجلیگه شود، ک-از بیدلی حرف از زبانم میرود. آی ساربان آهسته رو ک-این راه پرشیب و فراز زندگی مانند من دلداده ای در کشور آزاده ها هرگز نبیند،چون روم،همراه من یاد و نشانم میرود. آی ساربان آهسته رو تا بار دیگر بوسه بر جانان زنم و-آن ترک دل آزاررا آغوش گیرم آنچنان ما هردو در هم گُم شویم،در خیل تو آن درستانم میرود. آی ساربان آهسته رو گیرم همه بود و نبود خویش را این جا نمانم یک نشان از رفتن و از آمدن آتش زنم این خانه را با آه خود، فردا توانم میرود
ای ساربان آهسته ران ، کارام جانم می رود وان دل که با خود داشتم ، با دلستانم می رود من مانده ام مهجور از او ، بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود محمل بدار ای ساربان ، تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان ، گویی روانم می رود او می رود دامن کشان ، من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان ، کز دل نشانم می رود باز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود در رفتن جان از بدن ، گویند هرنوعی سخن من خود به چشم خویشتن ، دیدم که جانم می رود