1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

زندگینامه جلال‌الدین محمد بلخی(مولانا) +اشعار

شروع موضوع توسط Zarirr ‏21/11/10 در انجمن معرفی شخصیتها، زندگینامه و کتاب

  1. کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏6/5/15
    ارسال ها:
    1,088
    تشکر شده:
    10,037
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    .

    ز مهجوران نمی جويی نشانی
    کجا رفت آن وفا و مهربانی

    هزاران جان ما و بهتر از ما
    فدای تو که جانِ جانِ جانی

    مولانا
    .
     
    AmiR.TNT، Shahab، n@der و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏31/1/15
    ارسال ها:
    6,144
    تشکر شده:
    33,853
    امتیاز دستاورد:
    118
    از هرچه خورند کم شود جز غم تو...​

    "مولانا"​
     
    AmiR.TNT، Shahab، n@der و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  3. کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏6/5/15
    ارسال ها:
    1,088
    تشکر شده:
    10,037
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    گشته خیال همنشین با عاشقان آتشین


    غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم ما


    مولانا
     
    AmiR.TNT، Shahab، n@der و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  4. مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏31/1/15
    ارسال ها:
    6,144
    تشکر شده:
    33,853
    امتیاز دستاورد:
    118
    هر کسی را همدم غمها و تنهایی مدان
    سایه هم راهِ تو می‌آید ...
    ولی همراه نیست !​


    "مولانا"​
     
    AmiR.TNT، OnlineBoy، hoda. و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. Make love, Not war مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏13/5/15
    ارسال ها:
    3,446
    تشکر شده:
    16,781
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    حرفه:
    administrator
    درده شراب یک سان تا جمله جمع باشیم
    تا نقش‌های خود را یک یک فروتراشیم

    از خویش خواب گردیم همرنگ آب گردیم
    ما شاخ یک درختیم ما جمله خواجه تاشیم

    ما طبع عشق داریم پنهان آشکاریم
    در شهر عشق پنهان در کوی عشق فاشیم

    خود را چو مرده بینیم بر گور خود نشینیم
    خود را چو زنده بینیم در نوحه رو خراشیم

    هر صورتی که روید بر آینه دل ما
    رنگ قلاش دارد زیرا که ما قلاشیم

    ما جمع ماهیانیم بر روی آب رانیم
    این خاک بوالهوس را بر روی خاک پاشیم

    تا ملک عشق دیدیم سرخیل مفلسانیم
    تا نقد عشق دیدیم تجار بی‌قماشیم
     
    Roshana.، AmiR.TNT، m naizar و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. Make love, Not war مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏13/5/15
    ارسال ها:
    3,446
    تشکر شده:
    16,781
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    حرفه:
    administrator
    من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم
    من آن گدای عورم کز شاه خشم کردم

    از لطفم آن یگانه می خواند سوی خانه
    کردم یکی بهانه وز راه خشم کردم

    گر سر کشد نگارم ور غم برد قرارم
    هم آه برنیارم از آه خشم کردم

    گاهم فریفت با زر گاهم به جاه و لشکر
    از زر چو زر بجستم وز جاه خشم کردم

    ز آهن ربای اعظم من آهنم گریزان
    وز کهربای عالم من کاه خشم کردم

    ما ذره‌ایم سرکش از چار و پنج و از شش
    خود پنج و شش کی باشد ز الله خشم کردم

    این را تو برنتابی زیرا برون آبی
    گر شبه آفتابی ز اشباه خشم کردم
     
    hoda.، سایه، Roshana. و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. Make love, Not war مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏13/5/15
    ارسال ها:
    3,446
    تشکر شده:
    16,781
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    حرفه:
    administrator
    چند روی بی‌خبر آخر بنگر به بام
    بام چه باشد بگو بر فلک سبزفام

    تا قمری همچو جان جلوه شود ناگهان
    صد مه و صد آفتاب چهره او را غلام

    از هوس عشق او چرخ زند نه فلک
    وز می او جان و دل نوش کند جام جام

    چون به تجلی بتافت جانب جان‌ها شتافت
    باده جان شد مباح خوردن و خفتن حرام

    گفت جهان سلیم چیست خبر ای نسیم
    گفت ندارم ز بیم جز نفسی والسلام
     
    hoda.، سایه، Roshana. و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  8. مدیر ارشد عضو کادر مدیریت ✪مدیر ارشد✪ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏20/5/15
    ارسال ها:
    4,321
    تشکر شده:
    20,135
    امتیاز دستاورد:
    150
    جنسیت:
    مرد
    ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها||

    ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌ها

    امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی

    بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا

    خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی

    مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا

    در سینه‌ها برخاسته اندیشه را آراسته

    هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا

    ای روح بخش بی‌بدل وی لذت علم و عمل

    باقی بهانه‌ست و دغل کاین علت آمد وان دوا

    ما زان دغل کژبین شده با بی‌گنه در کین شده

    گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا

    این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را

    کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا

    تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی

    و اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری

    می‌مال پنهان گوش جان می‌نه بهانه بر کسان

    جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا

    خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم

    کاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا
     
    hoda.، سایه، Roshana. و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  9. Make love, Not war مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏13/5/15
    ارسال ها:
    3,446
    تشکر شده:
    16,781
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    حرفه:
    administrator
    لولیکان توییم در بگشا ای صنم
    لولیکان را دمی بار ده ای محتشم

    ای تو امان جهان ای تو جهان را چو جان
    ای شده خندان دهان از کرمت دم به دم

    امن دو عالم تویی گوهر آدم تویی
    هین که رسید از حبش بر سر کوی حشم

    چون برسد کوس تو کمتر جاسوس تو
    گردد هر لولیی صاحب طبل و علم

    رایت نصرت فرست لشکر عشرت فرست
    تا که ز شادی ما جان نبرد هیچ غم

    تیغ عرب برکنیم بر سر ترکان زنیم
    چون لطفت برکشد بر خط لولی رقم

    خوف مهل در میان بانگ بزن کالامان
    عشرت با خوف جان راست نیاید به هم

    مهر برآور به جوش وز دل چنگ آن خروش
    پر کن از عیش گوش پر کن از می شکم

    تا سوی تبریز جان جانب شمس الزمان
    آید صافی روان گوید ای من منم
     
    hoda.، سایه، Roshana. و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  10. Make love, Not war مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏13/5/15
    ارسال ها:
    3,446
    تشکر شده:
    16,781
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    حرفه:
    administrator
    نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
    در این سراب فنا چشمه حیات منم

    وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
    به عاقبت به من آیی که منتهات منم

    نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
    که نقش بند سراپرده رضات منم

    نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
    مرو به خشک که دریای باصفات منم

    نگفتمت که تو را رهزنند و سرد کنند
    که آتش و تبش و گرمی هوات منم

    نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند
    که گم کنی که سرچشمه صفات منم

    نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
    نظام گیرد خلاق بی‌جهات منم

    اگر چراغ دلی دانک راه خانه کجاست
    وگر خداصفتی دانک کدخدات منم
     
    hoda.، سایه، m naizar و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.