باران میبارد ، دلواپسیهایی که سیلاب شدند ، و نگرانیهایی که در همهمهی مبهم قطرات گم میشوند ، پشت دیوار آرزوها خیس شدند .. نکند خیالِ مرا نیز باران شستهاست ؟ که در هجومِ بیرحمِ ثانیهها ، طلوعِ فردا را ز من ربودهاست ؟ .. چنانم که با برخورد هر قطره ، میشود گفت زندگی را دوباره در من پروراندهاست ... [ محمد فرزام ] □ بارانِ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱