اکسید گشت و سوختیم بس که فیزیک و شیمی آموختیم هی اسید و باز دعوا می کنند خاک عالم بر سر ما می کنند درس چون در مغز داغم می رود می شود فرار و فوری می پرد بار سنگین فیزیک لج کرده است اهرم ذهن مرا کج کرده است روز و شب معلوم و مجهول می کنم ذهن خود را اینگونه مشغول می کنم این مسائل که فیزیک بر هم زده مرکز ثقل مرا بر هم زده جبر و مجهولات است آن درد است درد چهره ام از دست جبر زرد است زرد گه گله از دست تانژانت می کنم گه شکایت از کتانژانت می کنم گر بخوانی بیست بار این زیست را ای دریغ هرگز نبینی بیست را از زبان خارجه آشفته ام در سرزنگ زبان من خفته ام قلبم از جغرافیا غمگین شده بس که کوه دارد دلم سنگین شده
نخستین بار گفتش از کجایی بگفت از پشت سد آشنایی بگفت آنجا صنعت در چه کوشند بگفت نکته خرند و تست فروشند بگفتا تست فروشی در ادب نیست بگفت از درس خوانان این عجب نیست بگفت از دل شدی عاشق به کنکور بگفت از دل تو گویی و من از زور بگفتا عشق کنکور بر تو چون است بگفت از جان شیرینم فزون است بگفتا گر کند مغز تو را ریش بگفت مغزم بود این گونه از پیش بگفت ار من بیارم رتبه ای ناب بگفتا وه چه می بینی تو در خواب این شعر به تقلید از مناظره خسرو فرهاد بوده
حالا کنکور قبول شدی که چی؟ یکسال تمام جان بکندی کنکورِ چو دیو بر فکندی سر مست و خوش از شوق قبولی حالا تو به هر دَری بخندی در وهم خود از پس فراغت عشق است و صفا و هم لوندی؟ شغلی که درآمدش ز پارو بالا برود، نیازمندی خواهی چو درآمدی نجومی راضی نشوی به کارمندی ماشین فلان سواره گَردی بنزی، پژوئی یا که سمندی اندر تب و تاب ازدواج و یَک زندگی شکوهمندی ویلای شمال و تور خارج هیلتون هتلی، هتل گرندی! الحق که زرشششششششششک جایش اینجاست! ارباب! دگر چه میپسندی؟ بیچاره کدام کار و ماشین از کَلّه بران چنین چرندی خیلی که هنری کنی سر آخر با رشوه، به زور گاوبندی شاید بشوی مدیر کلِّ تعیین گِرِید ماست بندی در نوبت وام ازدواجت آنقدر بمانی که بگندی در خواب مگر سفر نمائی آن هم به سیاق مستمندی چوبی و در انتهاش شالی سوی برهوت بیرجندی گر شکوه کنی ز حال و روزت گوید نه کسی مَنَت به چندی گر حرف مرا ز جان نیوشی خواهم بدهم خلاصه پندی بگذر ز کنار این خیال و افکار محال گوسفندی! برگرد به راه واقعیت تا گور خودت، خودت نکندی (فرشاد مشیری)