1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

سخنان بزرگان و ضرب المثل ها

شروع موضوع توسط orginal omega ‏22/9/14 در انجمن آرشیو انجمن

  1. عضو جدید

    تاریخ عضویت:
    ‏21/9/14
    ارسال ها:
    12
    تشکر شده:
    25
    امتیاز دستاورد:
    0
    حرفه:
    شغل: طراح صفحات وب ،تخصص:کامپیوتر
    سلامی دوباره به دوستان .
    من در این پست سخنانی از بزرگان و ضرب المثل های از آن هارا برای شما به اشتراک میزارم .
    هر روز سه تا سخن و سه ضرب المثل . منتظر نظرات و انتقاداتتون هستم.

    1.هنگاک ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت.(ضرب المثل آلمانی)

    2.آدم شتاب زده دشمن خویش است . (ضرب المثل ایتالیایی)

    3.ازدواج مثل یک هندوانه است که گاهی خوب میشود و گاهی هم بسیار بد .(ضرب المثل بلژیکی )


    1. برای رسیدن به شادیه بزرگ باید از شادی های کوچک صرف نظر کرد.(تیلر)

    2.آدم ها تهی از توانایی نیستند ، تهی از اراده اند.(ویکتور هوگو)

    3.معیار موفقیت این نیست که مشکل بزرگ را حل بکنید ، بلکه این است که آیا این هنوز همان مسئله سال گذشته شما است یا نه؟ (جان فاستر دالس)
     
    Anoosh و beh69766 از این پست تشکر کرده اند.
  2. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    9,921
    تشکر شده:
    30,931
    امتیاز دستاورد:
    128
    جنسیت:
    مرد
    ضرب المثل با دم کنده رفتیم، اما شما هم ده آباد کن نیستید

    [​IMG]
    داستان ضرب المثل با دم کنده رفتیم اما شما هم ده آباد کن نیستید

    کاربرد ضرب المثل:

    آدم حقه بازی که خودش را دوست نشان می دهد، اما معلوم می شود که حیله گر است و از میان دوستانش رانده می شود، برای آرامش دادن به خودش می گوید: «ما با دم کنده رفتیم، اما شما هم ده آباد کن نیستید.»



    داستان ضرب المثل:

    یکی بود، یکی نبود روستایی بود که دیگر کسی در آن زندگی نمی کرد.همه ی اهالی آن به روستاهای دیگر رفته بودند.

    یک روز، سگ و خروسی که با هم دوست بودند، تصمیم گرفتند به روستایی که دیگر کسی در آن نبود بروند و آن ده را آباد کنند. با هم کلی حرف زدند و نقشه کشیدند. در پایان، قرار شدخروس صبح تا غروب قوقولی قوقو کند و سگ هم شب تا صبح، پارس کند. آن ها می خواستنند با این کارشان، اهالی قدیمی روستا را متوجه محل زندگی خودشان بکنند تا یکی یکی به روستا برگردند.

    روستای متروک، جای خوبی برای زندگی روباه شده بود. کسی نبود که مزاحمش شود با خیال راحت در آن روستای ساکت رفت و آمد می کرد. شب که می شد، به روستاهای اطراف می رفت تا مرغی، خروسی، پرنده ای شکار کند و با خود به روستای متروک بیاورد و بخورد.



    روباه از این که تنها ساکن آن ده متروک بود، خوشحال بود. یک روز که او مثل همیشه چرت می زد، ناگهان صدای خروسی شنید از خواب پرید و به طرف صدا رفت. پاورچین پاورچین رفت تا خروس را ببیند. سگ خوابیده بود. روباه به خروس نزدیک شد و گفت: «سلام دوست من! تو اینجا چه می کنی؟ آن هم توی این دهی که هیچ کس در آن نیست.»

    خروس گفت: «آمده ام تا این ده را دوباره آباد کنم.

    روباه گفت: « چه فکر خوبی! من کمکت می کنم بهتر است از بالای دیوار بیایی پایین تا در این باره با هم گفت وگو کنیم.»

    خروس از این که یک یاور دیگر برای آباد کردن ده پیدا کرده بود، خیلی خوشحال شد. خوشحالی او تا اندازه ای بود که اصلاً به فکرش نرسید که روباه دشمن همیشگی اوست. وقتی خروس از روی پرچین پایین آمد، روباه امانش نداد و به او حمله کرد و خروس بیچاره را به دهان گرفت.

    خروس داد و فریاد سر داد از صدای او، سگ از خواب بیدار شد و خروس و روباه را دنبال کرد سگ آن قدر دوید تا توانست خودش را به روباه برساند و با او گلاویز شود .

    سگ دم روباه را گرفته بود و ول نمی کرد. روباه ناچار شد دهانش را باز کند و از خیر خوردن خروس بگذرد.

    خروس نجات پیدا کرد، اما سگ دم روباه را رها نکرد. روباه تکانی به خودش داد و از چنگ سگ فرار کرد. اما دم نازنینش در این گیره دار کنده شد.

    روباه با عجله رفت و گوشه ای دور از سگ ایستاد به جای دم کنده اش نگاه کرد. سگ با صدای بلند گفت: «ما آمده ایم این ده را آباد کنیم. اینجا جای حیوانات خرابکار و فریبکاری مثل تو نیست. برو و دیگر پشت سرت را هم نگاه نکن.»

    روباه که خیلی عصبانی بود، گفت: «ما با دم کنده از این ده رفتیم، اما شما هم ده آباد کن نیستید.»