امیر هوشنگ ابتهاج شاعر برجسته ایرانی که با تخلص «سایه» قلم میزد در سن ۹۴ سالگی درگذشته است. یلدا ابتهاج در پستی در اینستاگرام با اعلام خبر درگذشت پدرش نوشت: «سایه ما با هفت هزار سالگان سر به سر شد.» پیوند تنگاتنگ شعر و موسیقی، امیر هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه) را از موسیقی به شعر رسانید. قهوهخانه کوچک شهر رشت در کوچه پس کوچههای نزدیک خانه پدری هر روز سایه نوجوان را که هنوز سبلیش استالینی نشده بود و ریشهایش دو شاخه، برای شنیدن صدای قمر و ادیب و قوامی و ... به پای رادیوی قهوه خانه میکشانید. سایه برای رسیدن از موسیقی به شعر همه دیگر استعدادهای خود را در بوته آزمایش گذاشت. چندان قراری نداشت و از بیقراریهایش نه تنها پدر و مادر در عذاب بودند که خود نیز نمیدانست چه میخواهد. جز درس و مشق به هر کار دیگری تن میداد. پدر و مادر نیز به هر ساز این پسر دردانه تخس خانواده تن در میدادند تا شاید آرامشی در این بیقراریها هویدا شود. نقاشی، آشپزی، خیاطی و مجسمهسازی را تجربه و همه را نیمهکاره رها کرده بود. نواختن ویولن نیز سرنوشتی بهتر از دیگر هنرها نداشت. موسیقی و رادیو اما همیشه در متن همه این تجربیات بود. خود سایه میگوید که در «سیزده سالگی» نخستین دفتر شعرش «نخستین نغمهها» را منتشر کرده است. خودش که از نغمهها راضی نبود هیچ، شهرتی هم برایش نیاورد. به "سراب" روی آورد تا در ظاهر دلفریب آن حقیقتی را دریابد. پس از آن "شبگیر" و سیاه مشقهای یک و دو سه را عرضه کرد. حالا دیگر در پشت نام سایه، سایهای از اشتهار نیز دیده میشد. کم حرفی و ظاهر کمی عبوساش او را همچنان در سایه کنجکاویها نگاه داشته بود. هر چه کمتر سخن میگفت اشتیاقها برای شناختن نظریاتش بیشتر میشد. «آینه در آینه» و «حافظ به سعی سایه» حالا دیگر از شاعری صحبت میکرد که تاریخ ادبیات ایران باید او را خیلی جدی میگرفت. شاعری که دوران شعارش به سر رسیده بود و از "جلاد ننگت باد" به شعرهائی دست یافته بود که حالا دیگر از شعوری برخوردار بود که به زمزمههائی همگانی بدل شده بود. ای عشق همه بهانه از تست/ من خامشم این ترانه از تست آن بانگ بلند صبحگاهی/ وین زمزمه شبانه از تست
سایه غزلسرائی بود که از عهده شعر نیمائی به خوبی بر میآمد. در محضر شهریار شاعر شعرهائی سروده بود که شهریار میگفت ، سایه تمام غزل پس از من است و سیمین بهبهانی نزدیک شدن زبان شعر سایه را به حافظ تنها در توان او میدانست که با حفظ خصوصیات شعر گذشتگان رویدادهای زمانه را در شعرش بازتاب میدهد. سایه اما از رودخانه شعر نیما آنچنان برداشت کرده بود که نادر نادرپور نوآوری و مهارت او را در کارهای نیمائیاش میدید و نه غزلهایش که به زعم او چیزی نوتر از پژمان بختیاری نداشت. مهدی اخوان ثالث اما معتقد بود که او بین یوش و تبریز میخواهد کشورکی مستقل بنا کند. بسیاری اما بر این اعتقاد بودند که او سالهای درازیست که کشوری بزرگ و مستقل بر پا ساخته است. سایه اما پس از بیقراریهای دوران جوانی و نوجوانی در اغلب موارد ثابت قدم بود و بر حرفهایش پای میفشرد. جزب توده و آرمانهای حزبی نخستین پیوند مستحکم او در زندگیاش بود. بسیاری شعرهایش را به دلیل همین وابستگی رد میکردند. او اما آرمانش آزادی انسان بود: آه هنگامی که یک انسان، می کشد انسان دیگر را میکشد در خویشتن، انسان بودن را در سالهای دهه چهل به کانون نویسندگان ایران پیوست و سال ۱۳۵۸، کانون رای به اخراج او و چند تن از یارانش دادند.
حافظ به سعی سایه امیر هوشنگ ابتهاج و غزلهایش چنان جایگاهی در شعر معاصر ایران دارد که او را نزدیکترین فرد به کیفیت حافظ شاعر مشهور ایرانی دانستهاند. او در همه سالهای زندگی خود هرچند شعر نیمایی و نوقدمایی هم سرود، اما غزلسرایی را هرگز کنار نگذاشت. تاثیری که از حافظ گرفت و علاقهاش به شاعر بزرگ ایرانی در قالب کتاب «حافظ به سعی سایه» کامل شد. او دیوان اشعار حافظ را تصحیح کرد و سعی کرد روایتی جدید ارائه کند. او دلایلش برای کار بر اشعار حافظ را اینگونه توضیح داد: «در شعر کلاسیک، ما استعارههایی داریم، مثل ساقی، می، میخانه، رند، دیوانه، عاشق و امثال اینها. شصت هفتاد سال پیش به این فکر کردم که آیا این سمبلهایی که در زبان فارسی جا افتاده و امروز هر کس میشنود فورا متوجه میشود که از یک چیز دیگر حرف میزنیم... وقتی از میخانه حرف میزنیم مقصود این نیست که جایی هستیم که عرق میفروشند یا عرق مصرف میکنند… یک محلی است برای کار معینی. یا وقتی از ساقی یا باقی کلمات حرف میزنیم… به عمد امتحان کردم که آیا میشود این کلمات را امروز با معانی تازه به کار برد و تا حد زیادی خیال میکنم موفق شدم. یعنی امروز وقتی کسی شعر مرا میخواند میداند که من الکلی نیستم، میداند که من به سمت مواد اعتیادآور نرفته و نمیروم. پس باید حرف دیگری در میان باشد و این تقریبا جا افتاده است.» او همچنین درباره علاقهاش به استفاده از فرمهای قدیمی و کلاسیک شعر فارسی در زمان امروز با اشاره به آشنایی شاعر و مخاطب با تعبیرهای جاافتاده شعر کلاسیک فارسی،به نحوه استفاده از ظرفیتهای زبان اشاره کرد: «اگر شما از مِی حرف میزنید، مقصود معلوم باشد که آیا مِیِ این شاعر همان مِی است که در شعر کلاسیک ما هم همین است، مِی که در شعر حافظ هست با مِیِ شعر سنایی بهکلی فرق دارد و مِیِ شعر سنایی با مِیای که در رودکی است بهکلی فرق دارد. در شعر امروز هم اگر با صمیمیت گفته شده باشد و مطلب تازه باشد، شکل و ظاهر شعر کهنه به نظر میآید ولی واقعا آیا غزل حافظ با رودکی یکی است؟ نه، همه چیزش فرق میکند. هم زبان، هم کاربردش و هم معانی کلمات فرق میکند. مساله این است که شما در چه فضایی هستید و چه کاربردی از این زبان میخواهید. یک چیز آماده است و رویش کار شده. از عهده خیلی ظرایف فکری برآمده و توانسته بیانشان کند. شعر و زبان فارسی، یکی از زبانهای فوقالعاده پیچیده عجیب برای بیان مطلب است. مشکل میشود تمام این خواص را در زبانهای دیگر به این وسعت پیدا کرد.» زندگی طولانی و کارنامه پربار امیر هوشنگ ابتهاج چنان عمق و وسعتی دارد که به سختی میتوان همه جنبههای آن را مرور کرد. اما میتوان یادآوری کرد که هرقدر به زندگی عشق میورزید، به گفته خودش به مرگ فکر نمیکرد. او سالهای آخر عمر را در آلمان گذراند و ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ در شهر کلن درگذشت. حدود یک دهه قبل، وقتی از او پرسیدند که رابطهاش با مرگ چطور است، اینطور پاسخ داد: «شما هیچوقت با مرگ روبهرو نمیشوید. تا زندهاید، زندهاید. اصلا مرگ وجود ندارد. موقع مرگ زنده نیستید. اصلا نمیدانید یعنی چه. از چه میترسید؟ چیزی که هرگز نمیتواند اتفاق بیفتد. تا وقتی شما هستید، اتفاق نمیافتد. موقعی اتفاق میافتد که شما نیستید.»
بود آیا که زِ دیوانه ی خود یاد کند آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت.... هوشنگ ابتهاج روحش شاد .....