کریم فکور حقوقدان، شاعر, ترانه سرا و روزنامهنگار ایرانی بود. پنجم اسفند ماه ۱۳۰۴ در مشهد متولد شد. و هفتم شهریور ماه ۱۳۷۵ چشم از جهان فرو بست.
بــــاز اي الهه ناز با دل من بســـاز كين غم جانگداز برود ز برم گـــــر دل من نياسود از گناه تو بود بيا تا ز سر گنهت گذرم بــــاز ميكنم دست ياري بسويت دراز بيا تا غم خود را با راز و نياز زخاطر ببرم گــــر نكند تيرخشمت دلم را هدف بخدا همچون مرغ پرشور و شعف بسويت بپرم آنكه او به غمت دل بندد چون من كيست ناز تو بيش از اين بهر چيست تو الهه نازي، در بزمم بنشين من تورا وفادارم، بيا كه جز اين نباشد هنرم اين همه بي وفايي ندارد ثمر به خدا اگر از من نگيري خبر نيابي اثرم به قلم زنده یاد کریم فکور
امشب در سر شوري دارم امشب در دل نوري دارم باز امشب در اوج آسمانم رازي باشد با ستارگانم امشب يکسر شوق و شورم از اين عالم گوئي دورم از شادي پر گيرم که رسم به فلک سرود هستي خوانم در بر حور و ملک در آسمان ها غوغا فکنم سبو بريزم، ساغر شکنم امشب يکسر شوق و شورم از اين عالم گوئي دورم با ماه و پروين سخنی گويم وز روي مه خود اثري جويم جان يابم زين شبها مي کاهم از غمها ماه و زهره را به طرب آرم از خود بي خبرم ز شعف دارم نغمه اي بر لب ها نغمه اي بر لب ها امشب يکسر شوق و شورم از اين عالم گوئي دورم به قلم زنده یاد کریم فکور
یک نفس ای پیک سحری بر سر کویـش کــن گذری گو که ز حجرش به فغـــانم به فغـــانم ای که به عشقت زنده منم گفتی از عشقـــت دم نزنم من نتــــــــوانم نتـــــــــوانم نتــــــــوانم من غرق گناهم، تو عذر گنــاهی روز و شبم را، تو چو مهری تو چو ماهی چه شود گر مرا رهانی ز سیاهی چون باده به جوشم، در جــوش و خروشم من سر زلفت به دو عالم نفروشم روز و شبم را، تو چو مهری تو چو ماهی یک نفس ای پیک سحری بر سر کویـش کــن گذری گو که ز حجرش به فغـــانم به فغـــانم ای که به عشقت زنده منم گفتی از عشقـــت دم نزنم من نتــــــــوانم نتـــــــــوانم نتــــــــوانم همه شب بر ماه و پروین نگرم مگر آید رخــــسارت در نظرم چه بگویم، چه بگویم، به که بگویم این راز غــمـم ایـن بـس، که مرا کــس، نبود دمساز یک نفس ای پیک سحری بر سر کویـش کــن گذری گو که ز هجرش به فغـــانم به فغـــانم ای که به عشقت زنده منم گفتی از عشقـــت دم نزنم من نتــــــــوانم نتـــــــــوانم نتــــــــوانم به قلم زنده یاد کریم فکور
شب است و من شوق وصل تو را دارم چه غافلم کز تو چشم وفا دارم تو از کجا دانی کاندر دل پر شرر نیمه شب تا سحر ناله ها دارم یک نفس به دادم برس که غیر از تو کس ندارم، همای من یک نظر به رویم نگر شبی تا سحر فکن سایه ام به سر تا مگر از دو چشمم گهر در صدف بارم چه وعده ها که دادی، اما وفا نکردی گفتی کنم محبت، آخر چرا نکردی آنچه که شرط یاری است با آشنا نکردی برو برو که هرگز با ما صفا نکردی مرا مکش ای ماه با چشم و ابرویت که خود شدم از غم افتاده ی کویت رهایی از دام زلف تو مشکل بود رهزن دل بود حلقه ی مویت به قلم زنده یاد کریم فکور
من که فرزند اين سرزمينم در پي توشه اي خوشه چينم شادم از پيشه ي خوشه چيني رمز شادي بخوان از جبينم قلب ما، بود مملو از شادي بي پايان سعي ما، بود بهر آبادي اين سامان خوشه چين، کجا اشک محنت به دامن ريزد خوشه چين، کجا دست حسرت زند بر دامان اي خوشا، پس از لحظه اي چند، آرميدن، همره دلبران خوشه چيدن از شعف، گهي همچو بلبل، نغمه خواندن، گه از اين سو به آنسو دويدن برپا بود جشن انگور، اي افسونگر نغمه پرداز در کشور سبزه و گل، با شور و شعف نغمه کن ساز قلب ما بود… به قلم زنده یاد کریم فکور
کریم فکور / گل مریم گل مریم سر راه تو پرپرکردم ندانستم قسمهای تو باور کردم به یادم، به یادم آمد آن شب در سکوتِ صحرا تو بودی و من و مهتاب و عطر گلها رهـــا بود ز غمها دل مــــا رفتی و شد فنا، آن رؤیا در دلم شد بی تو، هنگامه برپا در انتظارت عمرم هدرشد نفرین بر این دنیا گل مریم سر راه تو پرپرکردم ندانستم قسمهای تو باور کردم به یادم ، به یادم آمد آن شب در سکوتِ صحرا تو بودی و من و مهتاب و عطر گلها رهـــا بود ز غمها دل مــــا رفتی و شد فنا، آن رؤیا در دلم شد بی تو، هنگامه برپا در انتظارت عمرم هدرشد نفرین بر این دنیــا گل مریم سر راه تو پرپرکردم ندانستم قسمهای تو باور کردم