دروغ بود از خاک هیچ کس درخت نمی روید و گرنه تا حالا هزاران زیتون و انجیر و توت سیاه، هر طور شده شاخه هایشان را به شهر رسانده بودند تا هیچ بازمانده ای نتواند در مقابل برگهای به هم تنیده کسی را بعد از کسی کسی را بجای کسی کسی را با خیال کسی ببوسد
تو مرا یاد کنی یا نکنی باورت گر بشود، گر نشود حرفی نیست؛ اما... نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست! (سهراب سپهری)
دوستت دارم های سیزده سالگی را روی بخار شیشه ی کلاس کشیدیم، با یک قلب و حرف اول یک اسم دوستت دارم های بزرگ تر را در نامه های عاشقانه نوشتیم، پنهانشان کردیم هنوز هم یکی از آن نامه ها آنجاست من از ترس مادرم جوری پنهانش کردم که حتی خودم هم نتوانستم پیدایش کنم و زنان در حوالی سی سالگی شاید دیگر قلبی روی بخار شیشه نکشند اما هنوز هم پر از دوستت دارمند چند تا از دوستت دارمهایم را برایت مربای آلبالو درست کرده ام چند تا را گَرد گرفته ام از اشیا با یکی از آنها پیرهنت را اتو کرده ام و با یکی با یکی دارم این شعر را برایت می نویسم. (واقعا زیباست )
از بینِ دوستانم کسی است که قلبش، قلبش، قلبش برای همه میزند حتی برای دستگاهِ شوکِ بیمارستان در بین دوستانم کسی است که فراموشی دارد او را به هر نامی که صدا بزنی برمیگردد. آنها که زودتر از دنیا رفتهاند زیباییِ بیشتری را با خودشان بردند و آن که آخر از همه رفت مو و دندان کمتری داشت دارم لیستی از دوستانم تهیه میکنم دارم قفلِ در را عوض میکنم.
اگر زندگانی برای باور کردن و دوست داشتن است من مدتها باور کرده ام و دوست داشتم مدتها راست گفتم و دروغ شنیدم حال دیگر بس است نیما