آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست حق با سکوت بود صدا در گلو شکست آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود خوابم پریدو خاطره ها در گلو شکست
همیشه فکر میکردم که بدترین چیز توی زندگی اینه که تنها باشی ولی نه حالا فهمیدم که بدترین چیز توی زندگی بودن با آدمهاییه که باعث میشن احساس تنهایی کنی
وقتے میبینے اونے کِہ دوسِـــــش دآرے فَــرقِ تــــــــــــــــــو وَ بَقیــّّــــــــہ رو نمیدونِہ بِہتــــَر کہ بآ ھَمون بَقیـــــِّــــــــہ بمونہ …. زیآد وآسِہ نِگـــَہ دآشتَنِش تَلــــآش نَکُن یہ ﻓـَـــــﻨﺪَﮎ ﺑﮕـــــــﯿﺮ ﺯﯾـرِ رآبِطــَــــت گـــــــــــــــــــــــــورِ بآبآےِ اِحســـــآسِت …. موندَنـــــے رآھِشــــــو بَلَـــــــدِہ رَفتَـنےاَم بَہــــــــآنَشـــــــــو
دنیای ما اندازه هم نیست من عاشق بارون و گیتارم من روزها تا ظهر میخوابم من هر شبُ تا صبح بیدارم دنیای ما اندازه هم نیست من خیلی وقتا ساکتم، سردم وقتی که میرم تو خودم شاید پاییز سال بعد برگردم دنیای ما اندازه هم نیست میبوسمت اما نمیمونم تو دائم از آینده میپرسی من حال فردامم نمیدونم تو فکر یه آغوش محکم باش آغوش این دیوونه محکم نیست صد بار گفتم باز یادت رفت دنیای ما اندازه هم نیست
جهان همانند یک آینه است آنچه را که در درون خود احساس می کنید در دنیای بیرونی باز می یابید و دقیقا به همین خاطر است که برای اصلاح زندگی باید از درون خود آغاز کنیم
آره داشتیم چی میگفتیم؟ بنویس: مارو دیوونه و رسوا کردی، حالیته؟ مارو آواره صحرا کردی، حالیته؟ آخه مام واسه خودمون معقول آدمی بودیم، دستکم هرچی که بود آدم بیغمی بودیم، حالیته؟ سروسامون داشتیم، کس و کاری داشتیم؛ هی دیگه، یادش به خیر، ننه مون جورابمونو وصله میزد، مارو نفرین میکرد، بابامون خدابیامرز سرمون داد میکشید، بهمون فحش میداد، با کمربند زمون اجباریش پامونو محکم میبست، ترکه های آلبالو رو کف پامون میشکست. حالیته؟ هههی یاد اونروزا به خیر! چون بازم هرچی که بود سر و سامونی بود، حالیته؟ ننه ای بود که نفرین بکنه، بعد نصفه شب پاشه لحاف رو آدم بکشه، که مبادا پسرش خدا نکرده بچاد؛ که مبادا نکنه نورچشمش سینه پهلو بکنه، حالیته؟ هه! بابایی بود که گاه و بیگاه سرمون داد بزنه، باهامون دعوا کنه، پامونو فلک کنه، بعد صب زود پاشه مارو تو خواب بغل کنه، اشکای شب قبلو که روی صورتمون ماسیده بود، کم کمک با دستای زبر خودش پاک بکنه، حالیته؟ میدونی؟ بابامون چند سال پیش، عمرشو داد به شما، هرچی خاک اونه عمر تو باشه، مرد زحمتکشی بود، خدا رحمتش کنه، ننه هم کور و زمینگیر شده، ای دیگه، پیر شده، بیچاره غصه ما پیرش کرد، غم رسوایی ما کور و زمینگیرش کرد. حالیته؟ اما راستش چی بگم؟ تقصیر ما که نبود؛ هر چی بود زیر سر چشم تو بود، یک کاره تو راه ما سبز شدی، ما رو عاشق کردی، مارو مجنون کردی، مارو داغون کردی، حالیته؟ آخه آدم چی بگه قربونتم. حالا از ما که گذشت؛ بعد از این اگه شبی، نصفه شبی، به کسونی مث ما، قلندر و مست و خراب، تو کوچه بر خوردی، اون چشا رو هم بذار، یا اقلا دیگه این ریختی بهش نیگا نکن، آخه من قربون هیکلت برم، اگه هر نیگا بخواد اینجوری آتیش بزنه، پس باهاس تموم دنیا تا حالا سوخته باشه
شاید بهجای بستن در به روی رنج، نیاز دارم در را کاملا باز بگذارم و بگویم: بفرما داخل! بیا کنار من بنشین، و تا وقتی بهم یاد ندادی چیارو باید بدونم، از پیشم نرو!... [ جنگجوی عشق | گلنن دویل ملتن ]
حتما که نباید شعر بلد باشى تنها، بودنت کافى ست، همین که مى خندى، نگاهم مى کنى و یا صدایت را در آغوشم جا مى گذارى