- سکانسی که خسرو شکیبایی گفت: «یعنی همه چی دروغ بود؟! همه حرفها، زمزمهها، عشقها ..» سکانسِ همه آدم هاست تو زندگی .
آدمیزاد گاهی از قویبودن خسته میشه. دلش میخواد با خیال راحت، آسیب پذیر و ضعیف باشه و بدونه که یک نفر هست که مراقبشه.
اونجا که نزار قبانی میگه اگر برای تو خیری داشت میماند.اگر دوستدارت بود حرف میزد و اگر مشتاقِ دیدنت بود می آمد.دقیقا همینجاش یه جوابِ بزرگ برای نصفِ سوالامونه...
سکوت آدمیزاد بوی دلخوری میده ، پرحرفیش بوی دلتنگی.. منمیگم وای به حالِ آدمِ دلتنگِ دلخور نه میتونه سکوت کنه ، نه میتونه حرف دلشو به زبون بیاره...!
گاهی اونقدر قدر این دنیای مجازی میشی که یادت میره اینجا واقعی نیست و دنیای واقعی تری هم وجود داره و این حقیقت تلخیه که اگر واقعا با تمام وجود حسش کنی از خودت و این جهانی که برای خودمون ساختیم بدمووووون میاد که هیچی دیگه سمتش نمیریم
پدر بزرگم همیشه میگفت: نذار اونی که دوسش داری ازت فاصله بگیره و باهات حرف نزنه؛ حرف نزدن آدما رو از هم دور میکنه! میگفت هر وقت مامان بزرگم باهاش قهر میکرد در ظرف خیاشور رو سفت میکرد که مامان بزرگم نتونه بازش کنه و مجبور بشه باهاش حرف بزنه! همینقدر عاشق ️
أحببتُكِ مُرغماَ ليسَ لأنَّكِ الاجمل بل لأنَّكِ الأعمق فعاشقُ الجمالِ في العادةِ احمق به ناچار عاشقت شدم نه برای آنکه زیباترینی، نه برای آنکه عمیق ترینی که عاشق زیبایی معمولاً احمق است محمود درویش
باور کنید حسی که مامانتون از افرادی که باهاشون معاشرت میکنید میگیره درسته. به حس مامانا اعتماد کنید مامانم میاد میگه این ادمه قابل اعتماد نیست و من ۳ سال بعد میفهمم ک اره حق میگفت