و زندگی کنید برای رویاهایی که: منتظر حقیقی شدن به دست شمایند شما فرصتی برای بودنها دارید ســاکت ننشینید و بگذارید همــــه بدانند که شما «با تمام توان شاهکارید»
به زندگى چنگ مىزنم تا نيفتم... زيرِ پايم تهى است! انگار از لبه ى بامى آويزانم... در عبور از روزهاى سخت زخمى شده ام و اين خون بند نمىآيد
طبیعتِ شب آن است که برود رو به صبح. نمی تواند یک جا بماند. مجبور است بگذرد. اما وقتی تو ذهنت را اسیر گذر لحظه ها می کنی، خودت گذر لحظه ها را سنگین و سنگین تر می کنی؛ بگذار شب هم راه خودش را برود!
حتی یک نفر در این دنیا شبیهِ تو نیست... نه در نفس کِشیدن، نه در نفس نفس نفس زدن، و نه از قشنگی، نفسِ مرا بند آوردن...
دستهایم برای از تو نوشتن بستهاند و هنگامی که انگشتهایم، به نام مبارکت برمیخورند؛ قلم را بههوای بوسیدن روی ماهت رها میکنند. تو یک حماسه عاشقانه شصتهزار بیتی هستی که عمر قلیلِ من، کفاف نوشتنت را نمیدهد. خیال دارم بعد از این، تو را «عشقنامه» صدا کنم ...