دلـــــــتَنـــــگت می شوم... چــــــشمانم را روی هـــــم می گــــذارم بـــــــلکه یادت را فـــــراموش کنم... تــــــو بگو دلــــــکم مگر می شـــــــود یـــــک عــــــمری را فراموش کــــــرد؟!
من نمیخواهم کسی بیاید که عقلم را سر جایش بیاورد و منطقم را بالا ببرد ... یا بگوید چگونه بخند و بپوش و ببین چگونه باش و نباش من فقط دلم میخواهد کسی بیاید که با او دیوانهٔ بهتری باشم! همین...
آرام باش عزیز من! آرام باش حکایت دریاست زندگی... گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی گاهی هم فرو میرویم، چشمهای مان را میبندیم، همه جا تاریکی است، آرام باش عزیز من! آرام باش دوباره سر از آب بیرون می آوریم و تلالو آفتاب را می بینیم زیر بوته ای از برف که این دفعه درست از جایی که تو دوست داری، طالع می شود
بعضی وقتا ادم خودش دوست داره از حال بد بیاد بیرون برای همین دنبال یه بهونه یا نشونهس،اما هرچقدر دور و برش رو میگرده ، به آمال و آرزوهاش نگاه میکنه، چیزی توجهش روجلب نمیکنه .. بعضی وقتا ادم یه همدم یه کسی که واقعا بشناستش و بشه حرفاش رو باور کرد، میخواد.. که بهش روزای خوبش رو، روزای سختش رو یاداوری کنه و بگه هنوزم میشه کاری کرد یا بگه من هستم تا تهش هرچیم که بشه ،حتی اگه دروغم بگه ،بازم باورش قشنگه.. بعضی وقتا ادم به ته ته تنهایی میرسه و میبینه حتی با خودشم غریبست،حتی دیگه خودشم نمیشناسه؛اون موقع شاید یه معجزه ای رخ بده از اون ناخوداگاه وجودیمون که مارو دوباره به زندگی برگردونه ...اما اینکه کی اون جرقه زده میشه مشخص نیست و این یعنی تو داری تو یه برزخی دست و پا میزنی و هر لحظه بیشتر تو باتلاق فرو میری ، بعضی وقتا ادم حتی حوصله خودشم نداره ، چه برسه به اطرافیانش .. بعضی وقتا سرگردونی ،پریشونی نمیدونی چیکار کنی که حال دلت خوب بشه اینطور موقع ها یه اتفاق غیر منتظرست که میچسبه و حالت رو یکم بهتر میکنه .. بعضی وقتا با اینکه همه اینارو میدونی ودلت چیز دیگه ای میگه اما تنهایی رو به ادمای اشتباه ترجیح میدی ،بعضی وقتا این بعضی وقتا ها میشه کل عمرمون ..
بعضــــــی ها گـــریه نمی کننداما … از چشـــــم هایشان معلوم است ؛ که اشکــــی به بزرگی یک سکــــوت ، گــــوشه ی چشمشان به کمیــــــن نشسته
باید یک نفر باشد بدون غرور دوستت بدارد ان قدر صمیمی که هیچ وقت ترس از چشم افتادن را نداشته باشی یک نفر که بدون توضیح بفهمد این همه بیقراری دست خودت نیست یک نفر که غرور خاموش تو را عشق معنا کند نه چیز دیگری ....
دلــ ـــــم کــه میگیرد… به خودم وعــــــده های روز خوب را میدهـــــم از همــــان وعده های خوبــی که: سالهــــــاست به امیـــــد رسیدنشان تقویــ ــم را خط خطی میکنم
گاهی نمیدانی دلگیری یا دلتنگ خسته ای یا بی تاب خشمگینی یا بی قرار فقط میدانی این حالت را دوست نداری که نداری... و نمیدانی برای رهایی از این حال بی قرار باید چه کنی به کجا چنگ بزنی یقه ی کدام آدم را بگیری گاهی نمیدانی که نمیدانی......