1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

دلـنـوشـتـه های بــآرانـی

شروع موضوع توسط Zarirr ‏26/11/10 در انجمن زمزمه های آشنا

  1. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏14/11/10
    ارسال ها:
    3,600
    تشکر شده:
    940
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    دانشجو
    [​IMG]

    باز باران با ترانه

    باز باران،
    با ترانه،
    با گهر های فراوان
    می خورد بر بام خانه.
    من به پشت شیشه تنها
    ایستاده
    در گذرها،
    رودها راه اوفتاده.
    یادم آرد روز باران:
    گردش یک روز دیرین؛
    خوب و شیرین
    توی جنگل های گیلان.
    کودکی ده ساله بودم
    شاد و خرم
    نرم و نازک
    چست و چابک
    از پرنده،
    از خزنده،
    از چرنده،
    بود جنگل گرم و زنده.​

    [​IMG]

    با دو پای کودکانه
    می دویدم همچو آهو،
    می پریدم از لب جو،
    دور میگشتم ز خانه.
    می کشانیدم به پایین،
    شاخه های بید مشکی
    دست من می گشت رنگین،
    از تمشک سرخ و مشکی.
    می شندیم از پرنده،
    داستانهای نهانی،
    از لب باد وزنده،
    رازهای زندگانی
    اندک اندک، رفته رفته، ابر ها گشتند چیره.
    آسمان گردید تیره،
    بسته شد رخساره ی خورشید رخشان
    ریخت باران، ریخت باران.
    جنگل از باد گریزان
    چرخ ها می زد چو دریا
    دانه ها ی [ گرد] باران
    پهن میگشتند هر جا.
    برق چون شمشیر بران
    پاره میکرد ابر ها را
    تندر دیوانه غران
    مشت میزد ابر ها را.
    بس دلارا بود جنگل،
    به، چه زیبا بود جنگل!
    بس فسانه، بس ترانه،
    بس ترانه، بس فسانه.
    بس گوارا بود باران
    به، چه زیبا بود باران!
    می شنیدم اندر این گوهر فشانی
    رازهای جاودانی، پند های آسمانی؛
    “بشنو از من، کودک من
    پیش چشم مرد فردا،
    زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -
    هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.”​
     
    مرهم و f@rid69 از این پست تشکر کرده اند.
  2. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏24/1/11
    ارسال ها:
    256
    تشکر شده:
    27
    امتیاز دستاورد:
    28
    جنسیت:
    زن
    بادي مي وزد

    ورق پاره هايم را با خود مي برد

    و پاييز بر جاي مي نشيند

    فصل ها در گذرند

    دستانم را

    در حافظه ي بهاريم مي کارم

    تا در روياي باران بخواب روند

    و باران ....

    چشمان مضطربم را خيس مي کند

    و بر گونه هايم مي چکد .

    باور کن

    دريا را پاياني نيست

    باران گواهش است ...

    [​IMG]
     
  3. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏24/1/11
    ارسال ها:
    256
    تشکر شده:
    27
    امتیاز دستاورد:
    28
    جنسیت:
    زن
    پاسخ : باران

    می زند باران به شیشه ، شیشه اما سرد و سنگین

    بی تفاوت، سرد و خاموش شاید از یک غصه غمگین

    شیشه در اوج سپیدی خسته از دلواپسی ها

    من نشسته گنگ و مبهم می رسم تا عمق رؤیا

    آسمان همچو دل من خیس خیس از بی وفایی

    بر لبم نام تو دارم ای بهار من کجایی ؟

    تا به کی چون شیشه ماندن در نگاه قاب تقدیر

    من همه میل رسیدن ولی بسته به زنجیر

    آمدم تا چشم هایت در دلم عشقی بکارد

    تو ولی گفتی که برگرد شیشه احساسی ندارد

    می زند باران هنوز...آه این چنین غم در دل کیست؟

    دست من بر شیشه لغزید شیشه هم با بغض بگریست...

    [​IMG]
     
  4. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏24/1/11
    ارسال ها:
    256
    تشکر شده:
    27
    امتیاز دستاورد:
    28
    جنسیت:
    زن
    پاسخ : باران

    بگذار تا ببارد باران
    بارانِ وهمناک،
    در ژرفی شب
    این شب بی پایان
    بگذار تا ببارد ، باران
    اینک نگاه کن!
    از پشت پلک پنجره
    تکرار پر تَرنم باران را
    و گوش کن که در شب،
    دیگر سکوت نیست
    بشنو سرود ریزش باران را
    کامشب به یاد تو می آرد
    گویی صدای سُم سواران را
    امشب صفای گریه من،
    سیلاب ابرهای بهاران است
    این گریه نیست
    ریزش باران است.
    آواز می دهم
    «آیا کسی مرا
    از ساحل سپیده شبها صدا نزد ؟
    از پشت پلک پنجره می دیدم
    شب را و قیر گونه قبایش را
    دیدم نسیم صبح
    این قیر گونه گیسوی شب را،
    سپید می سازد
    و اقتدار قله کهسار دوردست
    در اهتزاز روشنی آفتاب می خندد
    در دوردست ها،
    باریده بود بارانی
    سنگین و سهمناک
    و دست استغاثه من ،
    سدی نبود سیل مهیبی را ،
    که می آمد
    و آخرین ستون
    از پایداری روحم را
    تا انتهای ظلمت شب
    انتهای شب می برد
    آری کسی مرا
    از ساحل سپیده شبها صدا نزد

    [​IMG]
     
  5. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏24/1/11
    ارسال ها:
    256
    تشکر شده:
    27
    امتیاز دستاورد:
    28
    جنسیت:
    زن
    پاسخ : باران

    شیشه پنجره را باران شست


    در شبان غم تنهایی خویش

    عابد چشم سخنگوی توام

    من درین تاریكی

    من درین تیره شب جانفرسای

    زائر ظلمت گیسوی توام

    گیسوان تو ،

    پرشان تر از اندیشه ی من

    گیسوان تو ، شب بی پایان

    جنگل عطر آلود

    شكن گیسوی تو

    موج دریای خیال

    كاش با زورق اندیشه شبی

    از شط گیسوی مواج تو ، من

    بوسه زن بر سر هر موج ، گذر میكردم

    كاش بر این شط مواج سیاه

    همه ی عمر سفر میكردم

    من هنوز از اثر عطر نفس های تو

    سرشار سرور

    گیسوان تو در اندیشه ی من

    گرم رقصی موزون

    كاشكی پنجه ی من

    در شب گیسوی پرپیچ تو راهی می جست

    چشم من ، چشمه ی زاینده ی اشک

    گونه ام بستر رود

    كاشكی همچو حبابی بر آب

    در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود

    شب تهی از مهتاب

    شب تهی از اختر

    ابر خاكستری بی باران پوشانده

    آسمان را یكسر

    ابر خاكستری بی باران دلگیر است

    و سكوت تو ، پس پرده خاكستری سرد كدورت ، افسوس

    سخت دلگیر تر است

    شوق باز آمدن سوی توام هست ، اما

    تلخی سرد كدورت در تو

    پای پوینده ی راهم بسته

    ابر خاكستری بی باران

    راه ، بر مرغ نگاهم بسته

    وای ، باران ، باران

    شیشه ی پنجره را باران شست

    از دل من اما

    چه کسی نقش ترا خواهد شست ؟

    آسمان سربی رنگ،

    من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .

    می پرد مرغ نگاهم تا دور،

    وای، باران،

    باران،

    پر مرغان نگاهم را شست .

    حمید مصدق
    [​IMG]
     
  6. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏24/1/11
    ارسال ها:
    256
    تشکر شده:
    27
    امتیاز دستاورد:
    28
    جنسیت:
    زن
    پاسخ : باران

    [​IMG]



    باران گرفت چشمه قلبم خروش کرد
    جانم دوباره یاد می و می فروش کرد

    عشق آمد و گشود ز پا بند کهنه را
    عقلم به جرم عشق مرا سرمه نوش کرد

    افسرده بود و سرد جهان بی حضور تو
    بازار را متـاع تو پر جنب و جوش کرد

    آمد ندایی از سر کوی بلند دوست
    طبل تهی مدعیان را خموش کرد

    شلاق مهر تو به دلم تازیانه زد
    با یک نظر چه اهلی و رام این چموش کرد

    باران گرفت حضرت پاکی جلوس کرد
    ما را غلام تا به ابد حلقه گوش کرد
     
  7. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏24/1/11
    ارسال ها:
    256
    تشکر شده:
    27
    امتیاز دستاورد:
    28
    جنسیت:
    زن
    پاسخ : باران

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]باران که می بارد[/FONT]

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]باران که می بارد تو می آیی[/FONT]


    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]بارانِ گل ، بارانِ نیلوفر[/FONT]​

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]باران ِمهر و ماه و آئینه[/FONT]​

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]بارانِ شعر و شبنم و شبدر[/FONT]​

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]باران که می بارد تو در راهی[/FONT]​

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]از دشتِ شب تا باغِ ِ بیداری[/FONT]​

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]از عطر عشق و آشتی لبریز[/FONT]​

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]با ابر و آب و آسمان جاری[/FONT]​

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]غم می گریزد ، غصه می سوزد[/FONT]​

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]شب می گدازد ،سایه می میرد[/FONT]​

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]تا عطرِ آهنگِ تو می رقصد[/FONT]​

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]تا شعر باران تو می گیرد[/FONT]​

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]تا شعر باران تو می گیرد.[/FONT]​

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]از لحضه های تشنه ی بیدار[/FONT]​

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]تا روزهای بی تو بارانی[/FONT]​

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]غم می کُشد ما را و می بینی[/FONT]​

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]دل می کِشد ما را تو می دا نی[/FONT]​

    [FONT=arial,helvetica,sans-serif]دل می کِشد ما را تو می دا نی[/FONT]​



    [​IMG]
     
  8. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏24/1/11
    ارسال ها:
    256
    تشکر شده:
    27
    امتیاز دستاورد:
    28
    جنسیت:
    زن
    پاسخ : باران

    باران و بال خیس پرندگان

    باران و چترهای سر به زیر عابران

    کودکان خندان

    جمع می کنم بساطم را از گوشه خیابان

    شام باران داریم بر بساط خالی سفره


    [​IMG]
     
  9. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏2/11/12
    ارسال ها:
    441
    تشکر شده:
    667
    امتیاز دستاورد:
    0
    پشت سرم حرف بود

    حدیث شد ؛

    می ترسم آیه شود !

    سوره اش کنند به جعل.. !

    بعد تکفیرم کنند این جماعت نا اهل ...


    [​IMG]
     
    8 نفر از این پست تشکر کرده اند.
  10. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏2/11/12
    ارسال ها:
    441
    تشکر شده:
    667
    امتیاز دستاورد:
    0
    پاسخ : ☁دِلــــ ــ نِــ ـوشــتــ ـه هــــεїзـــ ـآیــــ بــ ـآرونــیــــــ☂

    خودم را برایت آتش میزنم

    تا چشم حسودانت کور شود....

    من اسفندی هستم!


    "محمد شیخی"

     
    5 نفر از این پست تشکر کرده اند.