1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

ضرب المثل عطایش را به لقایش بخشید

شروع موضوع توسط Anoosh ‏10/3/21 در انجمن داستان

  1. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,403
    تشکر شده:
    26,308
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    ضرب المثل عطایش را به لقایش بخشید
    داستان ضرب المثل

    در روزگاران قدیم تاجری در هنگام سفر گرفتار راه زنان شد و تمام دارایی اش را یك شبه از دست داد. او كه مرد سرشناس و بزرگی بود، بی پولی و تهی دستی خیلی آزارش می داد، ولی آنقدر آبرومند بود كه نمی توانست دست نیاز در برابر كسی دراز كند. به همین دلیل مدتی با حداقل پولی كه برایش باقی مانده بود روزگار گذراند تا ببیند چه كاری می تواند بكند.

    یك روز یكی از دوستانش كه می دید او كمتر از خانه خارج می شود به دیدنش رفت تا احوالش را بپرسد. مرد تاجر از بلایی كه بر سرش آمده بود و دزدان دارایی اش را برده بود برایش تعریف كرد و گفت: مقداری از پولی كه همراه من بود را از مردم به امید یك تجارت پرسود قرض گرفته بودم. و حالا اگر موقع بازپرداخت قرض ها برسد من چه كار كنم؟ دوستش گفت من مقداری پول دارم تا به تو قرض بدهم. ولی پول من خیلی كمتر از مقدار پولی است كه تو نیاز داری؟

    دوستش فكر كرد و گفت: تو می توانی پیش میرزاغضنفر بروی. او مرد پول داری است. دستی هم در كار خیر دارد. به دیدنش برو، چون او تنها كسی است كه می تواند در این شرایط به تو كمك كند، برو و اتفاقاتی كه برایت رخ داده را برای او تعریف كن. حتماً كمكت خواهد كرد.

    مرد تاجر كه آدم آبرودار و سرشناسی بود دلش نمی خواست پیش هركسی از ورشكستگی اش صحبت كند. ولی هرچه فكر كرد دید چاره ای ندارد و بالاخره تصمیم گرفت با دوستش به دیدن میرزا غضنفر برود.

    مرد تاجر با دوستش به خانه میرزاغضنفر رفتند. خانه او خیلی شلوغ بود و آدم های زیادی برای اینكه میرزاغضنفر گره ای از مشكلاتشان باز كند به آنجا آمده بودند. مرد تاجر خیلی از آنها را می شناخت و خجالت می كشید كه مردم بفهمند او هم نیازمند شده و برای گره گشایی به دیدن میرزاغضنفر آمده.

    مرد تاجر آنقدر صبر كرد تا سر میرزاغضنفر خلوت تر شود و بتواند خصوصی با او صحبت كند. او كمی كه آنجا نشست متوجه شد میرزاغضنفر اخلاق تندی دارد. و خیلی هم بی ادب و بددهن است و تا می بیند كمی دوروبرش شلوغ شده بیشتر داد و بیداد می كند، و ناسزا می گوید. در كنار این كارها كم و بیش به حرف های نیازمندان هم گوش می كرد و به فراخور حرف های مرد نیازمند دستی در كیسه اش می برد و مقداری پول به او می دهد.

    مرد تاجر که این رفتار میرزاغضنفر را می دید هر لحظه بیشتر از قبل از آمدن خودش به آنجا پشیمان می شد. از نتیجه تقاضایش می ترسید. او نمی خواست میرزا غضنفر یک دفعه جلوی جمع و در حضور مردم حرف ناسزایی به او بگوید و آبرویش را که سال ها برای جمع کردن آن زحمت کشیده بود در چند لحظه بریزد. تاجر آنقدر سبک و سنگین کرد ولی هیچ تصمیمی نتوانست بگیرد و بلند شد و بدون اینکه حرفی بزند از خانه ی میرزاغضنفر خارج شد.

    دوستش که دید او یک دفعه از جایش بلند شد و از خانه بیرون رفت. دنبالش دوید و در کوچه دست او را گرفت. گفت : مرد چه شد؟ چرا فرار می کنی؟ بیا تا دیر نشده برگردیم ، کم کم نوبت ما نزدیک بود. دیدی که کسی دست خالی از خانه ی او خارج نشده.

    تاجر ورشكسته گفت: شاید اگر من هم از گرفتاری هایم برایش می گفتم او دلش به رحم می آمد و به من هم كمك می كرد. ولی او آنقدر بددهن است و به نیازمندانی كه از او كمك می خواهند ناسزا می گوید، كه من می ترسم یك دفعه در جمع حرفی به من بزند و آبروی من را هم در برابر مردم ببرد.

    دوستش گفت: تو به بددهنی او چه كار داری؟ ما چند لحظه ای دادوبیداد او را تحمل می كنیم. پولی كه نیاز داریم را از او قرض می گیریم و می رویم به كار و زندگی مان می رسیم و تا زمان پس دادن قرض كه مجبوری یكبار دیگر او را ببینی، دیگر در مقابلش قرار نمی گیری.

    تاجر ورشكسته گفت: می ترسم پول را از او بگیرم و بتوانم به كمك آن پول تغییری در زندگی ام ایجاد كنم. ولی بعد از آن با آن پول به هر كاری كه خواستم دست بزنم از خودم خجالت بكشم كه برای به دست آوردن این پول چقدر از شخصیت خودم را زیرپایم گذاشتم. نخواستیم دوست من، من عطای این بخشش را به لقایش بخشیدم.


    [​IMG]


    گونه دیگر داستان
    درویشی را گرفتاری ها پیش آمد. کسی به او گفت: «فلانی ثروت هنگفتی دارد. اگر نزد او بروی نیاز تو را برآورده کند». درویش در جواب گفت: «من نمی دانم خانه او کجا است». شخص گفت: «من تو را به خانه آن مرد ثروتمند می برم». درویش وقتی وارد شد مردی را دید بسیار متکبر و خشم آلود و بدون اینکه کوچکترین سخنی بگوید، برگشت. آن کس به او گفت: «چرا نیازت را نگفتی و برگشتی؟» درویش گفت: «عطایش را به لقایش بخشیدم.»

    شیخ اجل سعدی چنین فرموده:

    مَبَرحاجت به نزد یک ترش ‏روی که از خوی بدش آزرده گردی

    اگر گویی غم دل با کسی گوی که از رویش به نقد آسوده گردی

    مورد استفاده
    عطایش را به لقایش بخشید در مواقعی به کار می رود که شخصی بدون چشمداشت و توقع چیزی را از روی کرم ببخشد.

    لغات
    از نیکی / بخشش / خوبی کسی به خاطر ویژگی ناخوشایندش یا عمل ناخوشایندی که ممکن است از او سر بزند گذشتن / صرف نظر کردن
    مثال:
    - گرد درِ پادشاهان مگردید و عطای ایشان به لقای دربانان ایشان بخشید.
    ( عبید زاکانی - رساله ی صدپند )
    - آنقدر اداد و اصول درآورد که از خیر کمکش گذشتم و عطایش را به لقایش بخشیدم.


    [​IMG]
     
    m naizar و M @ H @ K از این پست تشکر کرده اند.