میخواستم برایَت بنویسم چقدرها میتوانم از دستَت ناراحت باشم و هیچ نگویم؛ بپرسی «از دستم ناراحتی؟» و با یک لَبخند سرم را تکان بدهم که یَعنی «نه!» . نه بخاطر اینکه نگفتن، عادتم شده باشد؛ من میترسم از توجیههایَت .. ناراحتیها اگر ریسمانِ بینمان را نازکتر میکند، توجیهها و بهانهتراشیها با یک قیچی خلاصَش میکنند . #فاطمه_محمدلو
بیا و یک لحظه با من باش ، تا برای یک عمر با هم بمانیم ... بیا برای هم باشیم ، از هم بگوییم با عشق باشیم!
به تو گفتم منو عاشقت نكن، ديوونه مي شم منو از خونه آواره نكن، بي خونه مي شم خطر كردی، نترسيدي، منو دلداده كردی تو كردی، هرچه با اين ساكتِ اُفتاده كردي
کنون رؤیای ما باغی است ، بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوشبو ، سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند، به ساق هر درختش یادگاری ها و با هر یادگاری نقش یک سوگند ؛ (( اگر شمشیر بارد ز آسمانها ، وگر خنجر بروید از دل خاک ، جهانی گر به خونم تشنه باشند ، کجا یاد تواز خاطر کنم پاک ؟ ))
دل من ویران شد مرا باکی نیست دل تو خوش باشد مرا غمی نیست دل من از اولم عاقبتش ویرانی بود دل تو اما عاشق بی وفایی بود شکستی رفتی من غمی ندارم آخه عزیزم یادت بسه واسه طی کردن روزگارم...