1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

شاعرانه ها * مشاعره با شاعران منتخب *

شروع موضوع توسط مرهم ‏21/1/21 در انجمن اشعار

  1. مدیر ارشد عضو کادر مدیریت ✪مدیر ارشد✪ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏21/10/15
    ارسال ها:
    16,483
    تشکر شده:
    75,159
    امتیاز دستاورد:
    149
    جنسیت:
    زن

    گفتم رخ تو بهار خندان منست
    گفت آن تو نیز باغ و بستان منست

    گفتم لب شکرین تو آن منست
    گفت از تو دریغ نیست گرجان منست

    بعدی از: فردوسی
     
    f@rid69، Anoosh و Farzane از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,818
    تشکر شده:
    27,757
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    جهان چون بزاري برآيد همي
    بدو نيک روزي سرآيد همي
    چو بستي کمر بر در راه آز
    شود کار گيتيت يکسر دراز
    بيک روي جستن بلندي سزاست
    اگر در ميان دم اژدهاست
    و ديگر که گيتي ندارد درنگ
    سراي سپنجي چه پهن و چه تنگ
    پرستنده آز و جوياي کين
    بگيتي ز کس نشنود آفرين
    چو سرو سهي گوژ گردد بباغ
    بدو بر شود تيره روشن چراغ
    کند برگ پژمرده و بيخ سست
    سرش سوي پستي گرايد نخست
    برويد ز خاک و شود باز خاک
    همه جاي ترسست و تيمار و باک
    سر مايه مرد سنگ و خرد
    ز گيتي بي آزاري اندر خورد
    در دانش و آنگهي راستي
    گرين دو نيابي روان کاستي
    اگر خود بماني بگيتي دراز
    ز رنج تن آيد برفتن نياز
    يکي ژرف درياست بن ناپديد
    در گنج رازش ندارد کليد
    اگر چند يابي فزون بايدت
    همان خورده يک روز بگزايدت
    سه چيزت ببايد کزان چاره نيست
    وزو بر سرت نيز پيغاره نيست
    خوري گر بپوشي و گر گستري
    سزد گرد بديگر سخن ننگري
    چو زين سه گذشتي همه رنج و آز
    چه در آز پيچي چه اندر نياز
    چو داني که بر تو نماند جهان
    چه پيچي تو زان جاي نوشين روان
    بخور آنچ داري و بيشي مجوي
    که از آز کاهد همي آبروي

    بعدی پروین اعتصامی
     
    آخرین ویرایش: ‏31/3/21
    f@rid69 و M @ H @ K از این پست تشکر کرده اند.
  3. مدیر ارشد عضو کادر مدیریت ✪مدیر ارشد✪ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏21/10/15
    ارسال ها:
    16,483
    تشکر شده:
    75,159
    امتیاز دستاورد:
    149
    جنسیت:
    زن
    بی رنج، زین پیاله کسی می نمی‌خورد
    بی دود، زین تنور بکس نان نمی دهند

    تیمار کار خویش تو خودخور، که دیگران
    هرگز برای جرم تو، تاوان نمی دهند



    بعدی:حسین منزوی

     
    f@rid69 و Anoosh از این پست تشکر کرده اند.
  4. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,818
    تشکر شده:
    27,757
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
    نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
    آوار ِ پریشانی ست، رو سوی چه بگریزم؟
    هنگامه‌ی حیرانی ست، خود را به که بسپاریم؟

    تشویش ِ هزار «آیا»، وسواس ِ هزار «امّا»
    کوریم و نمی‌بینیم، ورنه همه بیماریم

    دوران شکوه باغ، از خاطرمان رفته است
    امروز که صف در صف، خشکیده و بی‌باریم

    دردا که هدر دادیم، آن ذات ِ گرامی را
    تیغیم و نمی بّریم، ابریم و نمی باریم

    ما خویش ندانستیم، بیداری‌مان از خواب
    گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم!

    من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
    امیّد ِ رهایی نیست، وقتی همه دیواریم

    بعدی نیما یوشیج
     
    ( SH. A)، f@rid69، M @ H @ K و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. مدیر ارشد عضو کادر مدیریت ✪مدیر ارشد✪ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏21/10/15
    ارسال ها:
    16,483
    تشکر شده:
    75,159
    امتیاز دستاورد:
    149
    جنسیت:
    زن
    می‌تراود مهتاب
    می‌درخشد شبتاب
    نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
    غم این خفته‌ی چند
    خواب در چشم ترم می‌شکند

    گران با من استاده سحر
    صبح می‌خواهد از من
    کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
    در جگر خاری لیکن
    از ره این سفرم می‌شکند


    نازک‌آرای تن ساق گلی
    که به جانش کشتم
    و به جان دادمش آب
    ای دریغا به برم می‌شکند

    دست‌ها می‌سایم
    تا دری بگشایم
    به عبث می‌پایم
    که به در کس آید
    در و دیوار به هم ریخته‌شان
    بر سرم می‌شکند

    می‌تراود مهتاب
    می‌درخشد شبتاب
    مانده پای‌آبله از راه دراز
    بر دم دهکده مردی تنها
    کوله‌بارش بر دوش
    دست او بر در، می‌گوید با خود:
    غم این خفته‌ی چند
    خواب در چشم ترم می‌شکند


    **************

    بعدی از:سیمین بهبهانی
     
    Anoosh، f@rid69 و Farzane از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. داره خودمونی میشه!

    تاریخ عضویت:
    ‏13/1/21
    ارسال ها:
    79
    تشکر شده:
    793
    امتیاز دستاورد:
    83
    جنسیت:
    مرد
    حرفه:
    کاشت گیاهان خودرو
    هیچ دانی ز چه در زندانم ؟
    دست در جیب جوانی بردم
    ناز شستی نه به چنگ آورده
    ناگهان سیلی ی سختی خوردم
    من ندانم که پدر کیست مرا
    یا کجا دیده گشودم به جهان
    که مرا زاد و که پرورد چنین
    سر پستان که بردم به دهان
    هرگز این گونهٔ زردی که مراست
    لذت بوسهٔ مادر نچشید
    پدری ، در همهٔ عمر ، مرا

    ----

    نفر بعد از هما میرافشار!
     
    M @ H @ K، Anoosh و f@rid69 از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏23/5/20
    ارسال ها:
    3,152
    تشکر شده:
    14,852
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    عاشق نشدی زاهد ، دیوانه چه می دانی

    در شعله نرقصیدی ، پروانه چه می دانی

    لبریز می غمها ، شد ساغرِ جان من

    خندیدی بگذشتی ، پیمانه چه می دانی

    یک سلسله دیوانه ، افسون نگاه او

    ای غافل از آن جادو ، افسانه چه می دانی

    من مست می عشقم ، و از توبه که بشکستم

    راهم مزن ای عابد ، می خواره چه می دانی

    لطفا از سیمین بهبهانی
     
    M @ H @ K، Zerehkoob و Anoosh از این ارسال تشکر کرده اند.
  8. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,818
    تشکر شده:
    27,757
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    دوباره می‌سازمت وطن!
    اگر چه با خشت جان خویش
    ستون به سقف تو می زنم،
    اگر چه با استخوان خویش
    دوباره می بویم از تو گُل،
    به میل نسل جوان تو
    دوباره می شویم از تو خون،
    به سیل اشک روان خویش


    دوباره ، یک روز آشنا،
    سیاهی از خانه میرود
    به شعر خود رنگ می زنم،
    ز آبی آسمان خویش
    اگر چه صد ساله مرده ام،
    به گور خود خواهم ایستاد
    که بردَرَم قلب اهرمن،
    ز نعره ی آنچنان خویش



    کسی که « عظم رمیم» را
    دوباره انشا کند به لطف
    چو کوه می بخشدم شکوه ،
    به عرصه ی امتحان خویش
    اگر چه پیرم ولی هنوز،
    مجال تعلیم اگر بُوَد،
    جوانی آغاز می کنم
    کنار نوباوگان خویش


    حدیث حب الوطن ز شوق
    بدان روش ساز می کنم
    که جان شود هر کلام دل،
    چو برگشایم دهان خویش
    هنوز در سینه آتشی،
    بجاست کز تاب شعله اش
    گمان ندارم به کاهشی،
    ز گرمی دمان خویش
    دوباره می بخشی ام توان،
    اگر چه شعرم به خون نشست
    دوباره می سازمت به جان،
    اگر چه بیش از توان خویش

    بعدی لطفا از هاتف اصفهانی
     
    M @ H @ K و Zerehkoob از این پست تشکر کرده اند.
  9. مدیر ارشد عضو کادر مدیریت ✪مدیر ارشد✪ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏21/10/15
    ارسال ها:
    16,483
    تشکر شده:
    75,159
    امتیاز دستاورد:
    149
    جنسیت:
    زن
    چشم دل باز کن که جان بینی
    آن‌چه نادیدنی‌ست آن بینی

    گر به اقلیم عشق روی آری
    همه آفاق گل‌سِتان بینی

    بر همه اهل آن زمین به مراد
    گردش دور آسمان بینی

    آن‌چه بینی، دلت همان خواهد
    وآن‌چه خواهد دلت، همان بینی...

    دل هر ذره را که بشکافی
    آفتابیش در میان بینی

    هر چه داری اگر به عشق دهی
    کافرم گر جُویِ زیان بینی

    جان گدازی اگر به آتش عشق
    عشق را کیمیای جان بینی

    از مضیق جهات درگذری
    وسعت ملک لامکان بینی

    آن‌چه نشنیده گوش، آن شنوی
    وآن‌چه نادیده چشم، آن بینی

    تا به جایی رساندت که یکی
    از جهان و جهانیان بینی

    با یکی عشق ورز از دل و جان
    تا به عین‌الیقین عیان بینی

    که: یکی هست و هیچ نیست جز او
    وحده لا اله الا هو



    بعدی:رودکی
     
    Anoosh از این پست تشکر کرده است.
  10. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,818
    تشکر شده:
    27,757
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    بوی جوی مولیان آید همی
    یاد یار مهربان آید همی

    ریگ آموی و درشتی راه او
    زیر پایم پرنیان آید همی

    آب جیحون از نشاط روی دوست
    خنگ ما را تا میان آید همی

    ای بخارا شاد باش و دیر زی
    میر زی تو شادمان آید همی

    میر ماه است و بخارا آسمان
    ماه سوی آسمان آید همی

    میر سرو است و بخارا بوستان
    سرو سوی بوستان آید همی

    آفرین و مدح سود آید همی
    گر به گنج اندر زیان آید همی

    بعدی از فروغ لطفا
     
    M @ H @ K از این پست تشکر کرده است.