به خودم آمدم انگار تویی در من بود این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود #عليرضا_آذر از محمدعلی بهمنی لطفا
نتوان گفت که این قافله وا می ماند خسته و خفته از این خیل جدا می ماند این رَهی نیست که از خاطره اش یاد کنی این سفر همره تاریخ به جا می ماند دانه و دام در این راه فراوان امّا مرغِ دل سیر زِ هر دام رها می ماند می رسیم آخر و افسانه یِ واماندنِ ما همچو داغی به دلِ حادثه ها می ماند بی صداتر زِ سکوتیم ولی گاهِ خروش نعره ی ماست که در گوشِ شما می ماند بروید ای دلِتان نیمه که در شیوه ی ما مرد با هر چه ستم هرچه بلا می ماند بعدی فریدون مشیری
گفته بودی که چرا محو تماشای منی و آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی . . بعدی (فاضل نظری)
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق وسکوت تو جواب همه مسئله هاست بعدی:حسین منزوی
قصدجان میکند این عیدو بهارم بیتو این چهعیدیّ وبهاریاستکه دارم بیتو گیرم این باغ ، گُلاگُل بشکوفد رنگین به چه کار آیدم ایگل!به چه کارم بیتو ؟ با تو ترسمبه جنونم بکشدکار، ای یار من کهدر عشق چنینشیفته وارم بیتو به گل روی تـواش در بگشایم ورنه نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو گیرمازهیمهزمرّدبهنفسرویاندهاست بازهم باز بهارش نشمارم بی تو با غمت صبر سپردم به قراری که اگر هم به دادم نرسی،جان بسپارم بی تو بی بهار است مرا شعر بهاری ، آری نههمین نقش گل و مرغ نیارم بیتو دل تنگم نگذارد که به الهام لبت غنچه ای نیز به دفتر بنگارم بی تو بعدی : فروغ فرخزاد
می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش می برم تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ نگاه شستشویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بیجا و تباه می برم تا ز تو دورش سازم ز تو ای جلوه امید حال می برم زنده بگورش سازم تا از این پس نکند باد وصال ناله می لرزد می رقصد اشک آه بگذار که بگریزم من از تو ای چشمه جوشان گناه شاید آن به که بپرهیزم من بخدا غنچه شادی بودم دست عشق آمد و از شاخم چید شعله آه شدم صد افسوس که لبم باز بر آن لب نرسید عاقبت بند سفر پایم بست می روم خنده به لب ‚ خوینن دل می روم از دل من دست بدار ای امید عبث بی حاصل بعدی:سهراب سپهری
تا صورت پيوند جهـــــــــــــــان بود علي بود تا نقش زمين بود و زمــــــــان بود علي بود آن قلعه گشايي که در قلعـــــــــه ي خيبر برکند به يک حملــــــــه و بگشود علي بود آن گُرد سرافراز که انـــــــــــــــدر ره اسلام تا کـــــــــار نشد راست نياسود، علي بود آن شيــــر دلاور که براي طمـــــــــــع نفس بر خوان جهـــــــــــــان پنجه نيالود علي بود شاهي که ولي بود و وصــــي بود علي بود سلطان سخــــــــــــــا و کرم و جود علي بود هم آدم وهم شيث و هم ادريس و هم الياس هم صالــــــــــح پيغمبــــــــر و داوود علي بود هم موسي و هم عيسي و هم خضر و هم ايوب هم يوسف و هم يونس و هم هــود علي بود مسجـــــود ملايک که شد آدم، ز علي شد آدم چو يکي قبلـــــــــــه و مسجود علي بود آن عارف سجّاد ، که خاک درش از قــــــــدر بر کنگــــــره عرش بيفـــــــــــــــزود علي بود هم اول و هم آخـــــر و هم ظاهـــــر و باطن هم عابـــــــد و هم معبد و معبود ، علي بود آن لحمک لحمـــــي ، بشنو تــــــا که بداني آن يـــــــــــــار که او نفس نبي بود علي بود موسي و عصــــا و يــــــــد بيضــــــــا و نبوت در مصــــــــــر به فرعون که بنمود ، علي بود عيسي به وجود آمدو في الحال سخن گفت آن نطق و فصـــــــاحت که در او بود علي بود خاتم که در انگشت سليمان نبي بود علي بود آن نور خدايــــي که بر او بــــــــــــود علي بود آن شاه سرافـــــــراز که اندر شب معــــــراج با احمــــــــــد مختــــــــــار يکي بود علي بود آن کاشف قرآن که خــــــــــــدا در همه قرآن کردش صفت عصمت و بستــــــــود علي بود آن شيـــــــــر دلاور که ز بهر طمــــــــع نفس بر خوان جهـــان پنجه نيالـــــــــــود علي بود چندان که در آفـــــــــــــاق نظر کردم و ديدم از روي يقين در همه موجــــــــــود ، علي بود اين کفر نباشد، سخـــــــن کفر نه اين است تا هست علي باشد و تابــــــــــود علي بود سرّ دو جهــــــــــــــان جمله ز پيدا و ز پنهان شمس الحق تبريز که بنمـــــــود، علي بود بعدی: ( فردوسی)
بسی رنج بردم در این سال سی --- عجم زنده کردم به این پارسی پی افکندم از نظم کاخی بلند --- که از باد وباران نیابد گزند نمیرم از این پس که من زنده ام -- که تخم سخن را پراکنده ام هر آن کس که دارد هش ورای ودین -- پس از مرگ خواند به من آفرین بعدی: پروین اعتصامی