لیلی بنشین خاطره ها را رو کن لب وا کن و با واژه بزن جادو کن لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست بعد از من و جان کندن من نوبت توست لیلی مگذار از دَم ِ خود دود شوم لیلی مپسند این همه نابود شوم بعدی مصطفی رحماندوست
آب آبی است آسمان آبی است موجِ دریای بیكران آبی است آبی آرامش است، خوشحالی است بال بال پرندگان آبی است در زمستان سرد و بارش برف رنگِ احساس این و آن آبی است لطفا از رهی معیری
دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او حلقهٔ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست گفتا به روزگار بیابی وصال ما منت پذیرم ارچه مرا دلپذیر نیست دل بر امید وعدهٔ او چون توان نهاد چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست لطفا عظار
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش بر در دل روز و شب منتظر یار باش دلبر تو دایما بر در دل حاضر است رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش دیدهٔ جان روی او تا بنبیند عیان در طلب روی او روی به دیوار باش ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال لیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باش در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن تو به یکی زندهای از همه بیزار باش گر دل و جان تو را در بقا آرزوست دم مزن و در فنا همدم عطار باش بعدی از فردوسی لطفا
اگر یار مرا دیدی به خلوت بگو ای بیوفا ای بیمروت گریبانم ز دستت چاک چاکو نخواهم دوخت تا روز قیامت بعدی از رودکی لطفا
در منزل غم فگنده مفرش ماییم وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم عالم چو ستم کند ستمکش ماییم دست خوش روزگار ناخوش ماییم لطفا از فروغی بسطامی
این دل که به شهر عشق سرگشتهٔ تست بیمار و غریب و در به در گشتهٔ تست برگشتگی بخت و سیه روزی او از مژگان سیاه برگشتهٔ تست بعدی لطفا از :انوری
جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم تو را ور قصدِ آزارم کنی هرگز نیازارم تو را زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم تو را رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی در حالِ خود گویم همی، یادی بوَد کارم تو را لطفا از مهدی سهیلی