دوست همان به که بلاکش بود عود همان به که در آتش بود جام جفا باشد دشوارخوار چون ز کف دوست بود خوش بود زهر بنوش از قدحی کان قدح از کرم و لطف منقش بود عشق خليل است درآ در ميان غم مخور ار زير تو آتش بود از فروغ فرخزاد لطفا
من خیره به آینه و او گوش به من داشت گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را بعدی خواجوی کرمانی
دل من جان ز غم عشق تو آسان نبرد وین عجبتر که اگر جان ببرد جان نبرد گر ازین درد بمیرم چه دوا شاید کرد کانک رنج تو کشد راه بدرمان نبرد شب دیجور جدائی دل سودائی من بی خیال سر زلف تو بپایان نبرد هر کرا ساعت سیمین تو آید در چشم دست حیرت نتواند که بدندان نبرد لطفا از هلالی جغتائی
باز آی، که از جان اثری نیست مرا مدهوشم و از خود خبری نیست مرا خواهم که به جانب تو پرواز کنم اما چه کنم بال و پری نیست مرا از ملک الشعرا بهار لطفا
هنگام فرودین که رساند ز ما درود؟ بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود کز سبزه و بنفشه و گلهای رنگ رنگ گویی بهشت آمده از آسمان فرود دریا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش جنگل کبود و کوه کبود و افق کبود جای دگر بنفشه یکی دسته بدروند وین جایگه بنفشه به خرمن توان درود بعدی رودکی
من موی خویش را نه از آن میکنم سیاه تا باز نو جوان شوم و نو کنم گناه چون جامهها به وقت مصیبت سیه کنند من موی از مصیبت پیری کنم سیاه . . بعدی (رهی معیری)
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشیانی داشتم گرد آن شمع طرب میسوختم پروانهوار پای آن سرو روان اشک روانی داشتم آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم درد بیعشقی ز جانم برده طاقت ورنه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش نغمهها بودی مرا تا همزبانی داشتم بعدی ناصرخسرو
هر که چون خر فتنهٔ خواب و خور است گرچه مردم صورت است آن هم خر است ای شکم پر نعمت و جانت تهی چون کنی بیداد کایزد داور است گر تو را جز بتپرستی کار نیست چون کنی لعنت همی بر بتپرست شمش لنگرودی لطفا
این شعرها که بوی سکوت می دهند از غیبت لب های توست کلمات مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی از معنا خالی شدند و در انتظار مورچه هایند توشه بار زمستانی شان را در حفره ی تاریک خالی کنند- اندوهی که سرازیر می شود در سینه ی خاموش من. بعدی سهراب سپهری
صبح یعنی پرواز قد کشیدن در باد چه کسی میکوید پشت این ثانیه ها تاریک است گام اگر برداریم روشنی نزدیک است لطفا از علیرضا آذر