در دیده به جای خواب آب است مرا زیرا که به دیدنت شتاب است مرا گویند بخواب تا به خوابش بینی ای بیخبران چه جای خواب است مرا خواجوی کرمانی لطفا
یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا یاد باد آنکه ز نظارهٔ رویت همه شب در مه چارده تا روز نظر بود مرا بعدی از منوچهری لطفا
آمد شب و از خواب مرا رنج و عذابست ای دوست بیار آنچه مرا داروی خوابست چه مرده و چه خفته که بیدار نباشی آن را چه دلیل آری و این را چه جوابست من جهد کنم بیاجل خویش نمیرم در مردن بیهوده، چه مزد و چه ثوابست من خواب ز دیده به می ناب ربایم آری عدوی خواب جوانان می نابست اوحدی لطفا
هستیم به امید تو چون دوش امشب برآمدنت بسته دل و هوش امشب زان گونه که دوش در دلم بودی تو یارب! که ببینمت در آغوش امشب منوچهری دامغانی لطفا
در خمار می دوشینم ای نیک حبیب آب انگور دو سالینهم فرموده طبیب آب انگور فرازآور یا خون مویز که مویز ای عجبی هست به انگور قریب شود انگور زبیب آنگه کش خشک کنی چون بیاغاری انگور شود، خشک زبیب این زبیب ای عجبی مردهٔ انگور بود چون ورا تر کنی زنده شود اینت غریب لطفا از علیرضا اذر
کیستی که من این گونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم کلید خانه ام را در دستت می گذارم نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم کیستی که من، اینگونه به جد در دیار رؤیاهای خویش با تو درنگ میکنم؟ از فاضل نظری لطفا
صف مژگان تو بشکست چنان دلها را که کسی نشکند این گونه صف اعدا را نیش خاری اگر از نخل تو خواهم خوردن کافرم ، کافر، اگر نوش کنم خرما را گر ستاند ز صبا گرد رهت را نرگس ای بسا نور دهد دیدهٔ نابینا را بیبها جنس وفا ماند هزاران افسوس که ندانست کسی قیمت این کالا را حالیا گر قدح باده تو را هست بنوش که نخوردهست کس امروز غم فردا را لطفا از هاتف اصفهانی