مناجاتی از خواجه عبدالله انصاری بارالها… از كوي تو بيرون نشود پاي خيالم، نكند فرق به حالم .... چه براني، چه بخواني، چه به اوجم برساني چه به خاكم بكشاني… نه من آنم كه برنجم، نه تو آني كه براني... نه من آنم كه ز "" فيض"" نگهت چشم بپوشم، نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي، در اگر باز نگردد، نروم باز به جايي پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي كس به غير از تو نخواهم چه بخواهي چه نخواهي... باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست
یارب دل پاک و جان آگاهم ده آه شب و گریه سحرگاهم ده در راه خود اول ز خودم بیخود کن بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده الهی یکتای بی همتایی، قیوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفایی، از شرک مبرایی،اصل هر دوایی، داروی دلهایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، معزز بتاج کبریایی، بتو رسد مُلک خدایی.