فلک همیشه به کام یکی نمیگردد که آسیای طبیعت به نوبت است ای دوست بیا که پرده پاییز خاطراتانگیز گشودهاند و عجب لوح عبرت است ای دوست مآل کار جهان و جهانیان خواهی بیا ببین که خزان طبیعت است ای دوست گرت به صحبت من روی رغبتی باشد بیا که با تو مرا حق صحبت است ای دوست به چشم باز توان شب شناخت راه از چاه که شهریار چراغ هدایت است ای دوست شهریار
پاییز کوچک من دنیای سازش همه رنگهاست با یکدیگرتا من نگاه شیفتهام را در خوشترین زمینه به گردش برم و از درختهای باغ بپرسم خواب کدام رنگ یا بیرنگی را میبینند در طیف عارفانه پاییز حسین منزوی
دست غارتگر آذر طبق عادت به یغما می برد تمام رستن و جوانی را هنگامه ژاله وار می میرد چنان که هیج همهمه ای به گوش نمی رسد حال نوبت آنست که جسم بی روح خزان دیده اش بدست دی کفن پوش گردد و تن نحیف رنج کشیده اش با حریر برف هنگامه زنوری
شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز بیا که طعنه به شیراز میزند تبریز به گوشوار دلاویز ماه من نرسد ستاره گرچه به گوش فلک شود آویز به باغ یاد تو کردم که باغبان قضا گشوده پرده پائیز خاطرات انگیز چنان به ذوق و نشاط آمدم که گوئی باز بهار عشق و شبابست این شب پائیز عروس گل که به نازش به حجله آوردند به عشوه باز دهندش به باد رخت و جهیز شهید خنجر جلاد باد می غلتند به خاک و خون همه در انتظار رستاخیز خزان خمار غمش هست و ساغر گل زرد بهار سبز کجا وین شراب سحر آمیز خزان صحیفه پایان دفتر عمر است باین صحیفه رسید است دفتر تا نیز به سینمای خزان ماجرای خود دیدم شباب با چه شتابی به اسب زد مهمیز هنوز خون به دل از داغ لاله ام ساقی به غیر خون دلم باده در پیاله مریز شبی که با تو سرآمد چه دولتی سرمد دمی که بی تو به سر شد چه قسمتی ناچیز عزیز من مگر از یاد من توانی رفت که یاد تست مرا یادگار عمر عزیز پری به دیدن دیوانه رام می گردد پریوشا تو ز دیوانه میکنی پرهیز نوای باربدی خسروانه کی خیزد مگر به حجله شیرین گذر کند پرویز به عشق پاک تو بگذشتم از مقام ملک که بال عشق تو بادم زند بر آتش تیز تو هم به شعشعه وقتی به شهر تبریز آی که شهریار ز شوق و طرب کنی لبریز
پاییز محزونی که در خون تو می خواند گامی به تو نزدیک و گامی دور آرام همراه تو می آید روزی تمام باغ را تسخیر خواهد کرد ای روشن آرای چراغ لالگان در رهگذار باد با من نمی گویی آن آهوان شاد و شنگ تو سوی کدامین جوکنارانی گریزاناند شفیعی کدکنی
پاییزه ،پاییزه ، تو گل خونه چشمای سیات ، گل ریزه،گل ریزه برگای گل امید منه ، کم کم میریزه پاییزه پاییزه تک برگ خزون تو دشت جنون میریزه ،میریزه گل برگ دل نومید منه کم کم میریزه هر شاخه بید لرزون حالا دست منه سرگردون میریزه ز ابر دوری حالا دونه ریز بارون سرمای نگات غمریزه،تو چشم سیات پاییزه چه غم انگیزه تو خزون گل عشق پرپرمون فصل سرمای تنه مرگه،واسه گلهاروزه مرگه
چه باک اگر #پاییز ، تمامِ برگهایش را ببارد ! وقتی در باغچه دلم ، گل همیشه بهاری دارم ؛ شبیهِ تــــــو.،، #محمد_شیرین_زاد