از آنچه آینه می گفت پیر تر شده ام دلم گرفته ولی دلپذیر تر شده ام خدا از آن بالا لطف کن بیا پایین چرا که من پسری سر به زیر تر شده ام چرا که زندگی من شبیه دایره ای است که از همیشه در آن گوشه گیر تر شده ام 《یاسر قنبرلو》
حمله ی بادها و جریان ها همه را زرد می کند جز تو جنگ جو ها برای جنگیدن سرشان درد می کند جز تو هیچ راهی برای رفتن نیست خنجرت را غلاف کن برگرد پیش شیطان ِ معتقد بنشین به خدا اعتراف کن برگرد ! چشم های به راه مانده ی من انتظار تو را یدک دارد شعر گفتن بدون تو سخت است شعر من درد مشترک دارد ! 《یاسر قنبرلو》
هرچه مرهم می گذارم بند می آید مگر ای وطن! خون ِ دل از اروند می آید مگر ! هرچه لالایی بلد بودی برایم خوانده ای خواب ِ چشمانی که می بارند می آید مگر هرچه شکلک توی ذهنت بود در آورده ای بر لب شعرم ولی لبخند می آید مگر تو دلت خوش باشد اما ابر حزبی توده ایست در پناه چتر ، باران بند می آید مگر ساختار فصل ها را عصر یخبندان شکست ماه ِ فروردین پس از اسفند .............؟ 《یاسر قنبرلو》
مثل ِ يك زخم سياه و كاري ام كه به درياي نمك افتاده ام بين ِ اركان ِ نمازي بي وضو در وجود ِ تو به شك افتاده ام آه اگر چيزي نگفتم تا به حال وحشتم از حرف ِ مردم بوده است من يقين دارم كه عاشق نيستم عشق يك سوء تفاهم بوده است ! چاه ِ چشمت عمق ِ چنداني نداشت غرق ِ بغضم كرد ــ يك حفره ــ مرا من به تو اسلام آوردم ولي گريه در مي آوَرَد كفر مرا ! در قنوتي به بلنداي نگاه زير بار ِ «ربّــنا» دستم شكست عشق بعد از تو «سلامي» سرد شد دل به هر آيينه اي بستم شكست دستم از دستم رها شد ! گم شدم در شلوغي هاي « الرّحمن ِ» تو خسته ام از جاده ي بي انتهات خسته ام از دور برگردان ِ تو می دوم بی اختیار و بی هدف جبر ، خود را زیر گوشم ذکر کرد زندگی جاریست اما لحظه ای کاش می شد ایستاد و فکر کرد ! 《یاسر قنبرلو》
مي شمارم يكي يكي از دور اختلاف ِ مداد هايت را دوست دارم به جاي تو يك بار حل كنم اتحاد هايت را 《یاسر قنبرلو》
دوست دارم كه گوشه ي پيانو كاغذ ِ نـُـت نويسي ات باشم « im calling you » كه مي خواني لهجه ي انگليسي ات باشم 《یاسر قنبرلو》
دوست دارم ادامه اش بدهم بازي ِ احمقانه ي دل را كُمكم كن درست بگذارم آخرين تكه هاي پازل را 《یاسر قنبرلو》