من را بگذارید که پامال شود بازیچهی اطفال کهنسال شود من را بگذارید به پایان برسد شاید، لتو پارم به خیابان برسد من را بگذارید بمیرد، به درک اصلا برود ایدز بگیرد، به درک من، شاهد نابودی دنیای منم باید بروم دست به کاری بزنم هم مرگ
ای تف به جهان تا ابد، غم بودن ای مرگ بر این، ساعت بی هم بودن یادش همه جا هست، خودش نوش شما ای ننگ برو مرگ بر آغوش شما شمشیر بران دست که برگردنش است لعنت به تنی که در کنار تنش است دست از شبو روز، گریه بردار گلم با پای خودم میروم این بار، گلم
وقتی شراب ها را بردند زیر هاشور نفرین تاک ها را می شد شنید از دور کاری نمی شود کرد , اندیشه مست باشد می روید از دهان ها , انگور پشت انگور ~علیرضا آذر~
یه بار از تو جدا موندم واسه هفت پشت من بسه یه لحظه از سکوت تو واسه پر پر زدن بسه یکم از دور و بر کم کن یه کم فکر جهانم باش آهای پایان تدریجی شروع ناگهانم باش ~علیرضا آذر~
توی تنهاییِ خودم بودم ... یک نفر آمد و سلامی کرد توی این شهرِ خالی از مردم ... یک نفر داشت کودتا می کرد یک نفر داشت زیر خاکستر آتشی تازه دست و پا می کرد من به تنهاییِ خودم مومن ... یک نفر داشت کودتا می کرد یک نفر مثل من پُر از خود شد یک نفر مثل زن پُر از زن شد از همان جاده ای که آمد رفت رفت و اندوه برنگشتن شد ... ~علیرضا آذر~
سياره اى خاموش و متروكم در من حضورى گنگ مشهود است اين سنگ سرد كنج منظومه قبلا زمين زندگى بوده است ... ~علیرضا آذر ~
عشق اما نهایتی مجهول بیحضورش اگرچه شب عالیست در تن فکرهای هر شبهام باز هم جای خالیاش خالیست... ~علیرضا آذر~