1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

قشنگ ترین نظم هایی که تا حالا شنیدین .-.

شروع موضوع توسط نانیلا ‏4/7/20 در انجمن اشعار

  1. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏23/5/20
    ارسال ها:
    3,152
    تشکر شده:
    14,833
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما را
    تا آب کند این دل یخ بسته ی ما را
    من سردم و سردم، تو شرر باش و بسوزان
    من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا را
    از دیده برآنم همه را جز تو برانم
    پاکیزه کنم پیش رُخت آینه ها را
    گر دیر و اگر زود ، خوشا عشق که آمد
    آمد که کند شاد و دهد شور فضا را
    می خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم
    پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا را

    سیمبن بهبهانی
     
    M @ H @ K، نفحات، مرجــآن و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. umutlu کاربر ارزشمند❤ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏6/2/15
    ارسال ها:
    2,245
    تشکر شده:
    21,888
    امتیاز دستاورد:
    153
    حرفه:
    هِ چـ..
    با اینکه خلق بر سر دل می نهند پا
    شرمندگی نمی کشد این فرش نخ نما

    بهلول وار فارغ از اندوه روزگار
    خندیده ایم! ما به جهان یا جهان به ما

    کاری به کار عقل ندارم به قول عشق
    کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا

    گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست
    ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟

    فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
    چون رود بگذر از همه سنگ ریزه ها

    فاضل نظری
     
    M @ H @ K، f@rid69، نفحات و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  3. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏1/7/20
    ارسال ها:
    324
    تشکر شده:
    2,953
    امتیاز دستاورد:
    130
    به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش
    تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم».
    و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد.
    من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
    من به خوبی ها نگاه کردم
    چرا که تو خوبی و این همه‌ی اقرارهاست،

    بزرگ ترین اقرارهاست.
    من به اقرارهایم نگاه کردم
    سال بد رفت و من زنده شدم
    تو لبخند زدی و من برخاستم
    دلم می خواهد خوب باشم
    دلم می خواهد "تو" باشم و

    برای همین راست می گویم
    نگاه کن
    با من بمان...
     
    M @ H @ K، f@rid69، نفحات و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  4. کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏12/11/14
    ارسال ها:
    1,497
    تشکر شده:
    3,569
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﮔﺬﺭ ﺑﻮﺩ
    ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻩ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺮ ﺑﻮﺩ

    ﺍﺯ ﺧﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﻬﺮ ﺑﻮﺩ
    ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﻮﺩ

    ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ
    ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﺎﻟﯽ

    ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﺮﯼ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
    ﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺎﮐﻦ

    ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
    ﺯﺧﻢ ﺗﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﻦ

    ﻧﻪ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﻮﺩﯾﻢ
    ﻧﻪ ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ

    ﺭﺍﺿﯽ ﭼﻮ ﺑﻪ ﺭﺯﻕ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ
    ﺍﺯ ﺳﻔﺮﮤ ﮐﺲ ﻧﺎﻥ نَرُﺑﻮﺩﯾﻢ

    ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐُﺸﺪ ﺧﺮﯼ ﺭﺍ؟
    ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺑَﺮﺩ ﺯ ﺗﻦ ﺳﺮﯼ ﺭﺍ؟

    ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻓﺮﻭﺷﺪ ؟
    ﯾﺎ ﺑﻬﺮ ﻓﺮﯾﺐِ ﺧﻠﻖ ﮐﻮﺷﺪ ؟

    ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺭﺷﻮﻩ ﺧﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
    ﯾﺎ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟

    ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ؟
    ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺩ ﻧﺎﻥ؟

    ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺨﻨﺶ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
    ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﺍﺳﺖ

    ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺯ ﺁﺩﻣﯽ ﺳﺮﯼ ﺗﻮ
    ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎ ﺧﺮﯼ ﺗﻮ

    ﺑﻨﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
    ﺑﺮ ﺧﺎﻟﻖ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ

    ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺧﺮﯾﺖ
    ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺖ . . .

    از: ایرج میرزا
     
    ارغنون، M @ H @ K، f@rid69 و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏12/11/14
    ارسال ها:
    1,497
    تشکر شده:
    3,569
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    آمدي وه که چه مشتاق و پريشان بودم
    تا برفتي ز برم صورت بي جان بودم
    نه فراموشيم از ذکر تو خاموش نشاند
    که در انديشه اوصاف تو حيران بودم
    بي تو در دامن گلزار نخفتم يک شب
    که نه در باديه خار مغيلان بودم
    زنده مي کرد مرا دم به دم اميد وصال
    ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم
    به تولاي تو در آتش محنت چو خليل
    گوييا در چمن لاله و ريحان بودم
    تا مگر يک نفسم بوي تو آرد دم صبح
    همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم
    سعدي از جور فراقت همه روز اين مي گفت
    عهد بشکستي و من بر سر پيمان بودم
     
    M @ H @ K، f@rid69، اُت و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏12/11/14
    ارسال ها:
    1,497
    تشکر شده:
    3,569
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    ساقي نامه حافظ

    بيا ساقي آن مي که حال آورد
    کرامت فزايد کمال آورد
    به من ده که بس بي دل افتاده ام
    وز اين هر دو بي حاصل افتاده ام
    بيا ساقي آن مي که عکسش ز جام
    به کيخسرو و جم فرستد پيام
    بده تا بگويم به آواز ني
    که جمشيد کي بود و کاووس کي
    بيا ساقي آن کيمياي فتوح
    که با گنج قارون دهد عمر نوح
    بده تا به رويت گشايند باز
    در کامراني و عمر دراز
    بده ساقي آن مي کز او جام جم
    زند لاف بينايي اندر عدم
    به من ده که گردم به تاييد جام
    چو جم آگه از سر عالم تمام
    دم از سير اين دير ديرينه زن
    صلايي به شاهان پيشينه زن
    همان منزل است اين جهان خراب
    که ديده ست ايوان افراسياب
    کجا راي پيران لشکرکشش
    کجا شيده آن ترک خنجرکشش
    نه تنها شد ايوان و قصرش به باد
    که کس دخمه نيزش ندارد به ياد
    همان مرحله ست اين بيابان دور
    که گم شد در او لشکر سلم و تور
    بده ساقي آن مي که عکسش ز جام
    به کيخسرو و جم فرستد پيام
    چه خوش گفت جمشيد با تاج و گنج
    که يک جو نيرزد سراي سپنج
    بيا ساقي آن آتش تابناک
    که زردشت مي جويدش زير خاک
    به من ده که در کيش رندان مست
    چه آتش پرست و چه دنياپرست
    بيا ساقي آن بکر مستور مست
    که اندر خرابات دارد نشست
    به من ده که بدنام خواهم شدن
    خراب مي و جام خواهم شدن
    بيا ساقي آن آب انديشه سوز
    که گر شير نوشد شود بيشه سوز
    بده تا روم بر فلک شير گير
    به هم بر زنم دام اين گرگ پير
    بيا ساقي آن مي که حور بهشت
    عبير ملايک در آن مي سرشت
    بده تا بخوري در آتش کنم
    مشام خرد تا ابد خوش کنم
    بده ساقي آن مي که شاهي دهد
    به پاکي او دل گواهي دهد
    مي ام ده مگر گردم از عيب پاک
    بر آرم به عشرت سري زين مغاک
    چو شد باغ روحانيان مسکنم
    در اينجا چرا تخته بند تنم
    شرابم ده و روي دولت ببين
    خرابم کن و گنج حکمت ببين
    من آنم که چون جام گيرم به دست
    ببينم در آن آينه هر چه هست
    به مستي دم پادشاهي زنم
    دم خسروي در گدايي زنم
    به مستي توان در اسرار سفت
    که در بيخودي راز نتوان نهفت
    که حافظ چو مستانه سازد سرود
    ز چرخش دهد زهره آواز رود
    مغني کجايي به گلبانگ رود
    به ياد آور آن خسرواني سرود
    که تا وجد را کارسازي کنم
    به رقص آيم و خرقه بازي کنم
    به اقبال داراي ديهيم و تخت
    بهين ميوه خسرواني درخت
    خديو زمين پادشاه زمان
    مه برج دولت شه کامران
    که تمکين اورنگ شاهي از اوست
    تن آسايش مرغ و ماهي از اوست
    فروغ دل و ديده مقبلان
    ولي نعمت جان صاحبدلان
    الا اي هماي همايون نظر
    خجسته سروش مبارک خبر
    فلک را گهر در صدف چون تو نيست
    فريدون و جم را خلف چون تو نيست
    به جاي سکندر بمان سالها
    به دانادلي کشف کن حالها
    سر فتنه دارد دگر روزگار
    من و مستي و فتنه چشم يار
    يکي تيغ داند زدن روز کار
    يکي را قلمزن کند روزگار
    مغني بزن آن نوآيين سرود
    بگو با حريفان به آواز رود
    مرا با عدو عاقبت فرصت است
    که از آسمان مژده نصرت است
    مغني نواي طرب ساز کن
    به قول وغزل قصه آغاز کن
    که بار غمم بر زمين دوخت پاي
    به ضرب اصولم برآور ز جاي
    مغني نوايي به گلبانگ رود
    بگوي و بزن خسرواني سرود
    روان بزرگان ز خود شاد کن
    ز پرويز و از باربد ياد کن
    مغني از آن پرده نقشي بيار
    ببين تا چه گفت از درون پرده دار
    چنان برکش آواز خنياگري
    که ناهيد چنگي به رقص آوري
    رهي زن که صوفي به حالت رود
    به مستي وصلش حوالت رود
    مغني دف و چنگ را ساز ده
    به آيين خوش نغمه آواز ده
    فريب جهان قصه روشن است
    ببين تا چه زايد شب آبستن است
    مغني ملولم دوتايي بزن
    به يکتايي او که تايي بزن
    همي بينم از دور گردون شگفت
    ندانم که را خاک خواهد گرفت
    دگر رند مغ آتشي ميزند
    ندانم چراغ که بر مي کند
    در اين خونفشان عرصه رستخيز
    تو خون صراحي و ساغر بريز
    به مستان نويد سرودي فرست
    به ياران رفته درودي فرست
     
    M @ H @ K، f@rid69، اُت و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. کاربر حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏28/11/21
    ارسال ها:
    1,759
    تشکر شده:
    18,651
    امتیاز دستاورد:
    113
    این رو دوست داشتم :)
    به گفته ی مرد....!
    :
    پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم
    داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم

    ازهمان بن بستِ باران خورده پیچیدم به چپ
    از کنارت رد شدم آرام ، گفتی: مستقیم!

    زل زدی در آینه اما مرا نشناختی
    این منم که روزگارم کرده با پیری گریم

    رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
    رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم

    بختِ بد برنامه موضوعش تغزل بود وعشق
    گفت مجری بعدِ بسم الله الرحمن الرحیم

    یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب و جوان
    خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم

    سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده ست
    تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم . . .

    شیشه را پایین کشیدی رِند بودی از نخست
    زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم

    موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز
    با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم

    گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند
    گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم

    #شعر :کاظم بهمنى
     
    ارغنون، f@rid69، مَـأوا و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  8. کاربر حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏28/11/21
    ارسال ها:
    1,759
    تشکر شده:
    18,651
    امتیاز دستاورد:
    113
    به گفته ی خانم..!
    :
    در کناری منتظر بودم حدودا پنج و نیم
    تا که پیچیدی به چپ، آرام گفتم: «مستقیم»

    زل زدی در آینه، دیدم، به جا آوردمت
    یادم آمدم روزگاری را که رفتی با نسیم

    رادیو را باز کردی تا سکوتت نشکند
    رادیو، اشعار نابی خواند از تو در قدیم

    شیشه را پایین کشیدم تا که بغضم نشکند
    زیر لب گفتم: «خوشم می‌آید از شعر فخیم»

    موج را تغییر دادی، این میان گفتم به طنز:
    «با تشکر از شما، راننده‌ی خوب و فهیم»

    گفتی: «آخر، شعر تلخی بود»؛ با یک پوزخند
    گفتم: «اصلا شعر می‌فهمید؟»؛ گفتی: «بگذریم»

    گفتمت: «یک جا اگر مقدور شد، لطفا بایست»
    داشت کم کم حال و احوال منم می‌شد وخیم

    بعد از آن روزی که دیدم من، تو را در شهر ری
    مانده‌ام من منتظر، هر عصر در عبدالعظیم...

    "وحید احمدی"

    (:
     
    ارغنون، M @ H @ K، f@rid69 و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  9. umutlu کاربر ارزشمند❤ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏6/2/15
    ارسال ها:
    2,245
    تشکر شده:
    21,888
    امتیاز دستاورد:
    153
    حرفه:
    هِ چـ..
    آیین عشق بازی دنیا عوض شده‌ست
    يوسف عوض شده‌ست، زلیخا عوض شده‌ست

    سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی
    در عشق سال هاست که فتوا عوض شده‌ست

    خو کن به قایقت که به ساحل نمی رسیم
    خو کن که جای ساحل و دریا عوض شده‌ست

    آن باوفا کبوتر جلدي که پر کشید
    اکنون به خانه آمده، اما عوض شده‌ست

    حق داشتی مرا نشناسی، به هر طریق
    من همچنان همانم و دنیا عوض شده‌ست

    . ـ
     
    M @ H @ K، f@rid69، مرجــآن و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  10. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏1/7/20
    ارسال ها:
    324
    تشکر شده:
    2,953
    امتیاز دستاورد:
    130
    بنفشه دوش به گل گفت و خوشِ نشانی داد
    که تابِ من به جهان، طُرِّهٔ فلانی داد
    دلم خزانهٔ اسرار بود و دستِ قضا
    درش بِبَست و کلیدش به دل سِتانی داد
    شکسته وار به درگاهت آمدم، که طبیب
    به مومیاییِ لطفِ توام، نشانی داد
    تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
    که دست دادش و یاریِّ ناتوانی داد
    برو معالجهٔ خود کن ای نصیحتگو
    شراب و شاهدِ شیرین، که را زیانی داد؟
    گذشت بر منِ مسکین و با رقیبان گفت
    دریغ، حافظِ مسکینِ من، چه جانی داد
     
    M @ H @ K، اُت، f@rid69 و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.