- وهم: [ وَ ] رفتن دل به جایی که مراد نبود، رفتن دل به سوی چیزی بی قصد. افتادن چیزی در خاطر کسی. آنچه دیده میشود ولی وجود ندارد. آن قسمت از مغز که تخیل میکند، هراس، ترس.
فرج چه فرجی جز اللهم عجل لولیک الفرج بعید میدونم حالا حالا ها... با این همه فاز ناامیدی تو آدما خدایا من ایمان آوردم اون ۳۱۳ یار اصلی هنوز نیستن این مدعی هام میشن مثل مدعی های زمان امام حسین که تهش گذاشتن رفتن حیف امام زمان فدای شما یا صاحب الزمان
_ لُکّه؛ به شیوه راه رفتن شتر در جنوب ایران،لُکّه رفتن می گویند. لُکّه رفتن استعاره از آدمی خسته و نا امید است که در پی آب می گردد.
استیصال : 1-"از ریشه کندن." 2-"(از ریشه)کنده شدن." 3-"درمانده و بیچاره شدن." 4-"درماندگی، بیچارگی." 5-"ريشه کَنی." 6-"ساييدگی." 7-"قطع." 8-"قطعِ عضوی از بدن." 9-"عجز." 10-"فلاکت." 11-"لاعلاجی(!!)." 12-"پریشانی." 13-"اضطرار، ناچاری."
_شانتاژ ؛ کوشش برای شکست دادن طرف مقابل از طریق تهدید، تحریک، سفسطه، و به راه انداختن هیاهو و آشوب، جوسازی، هوچی گری
_تاسیان [گیلکی] حالتی که به خاطر نبودن کسی به انسان دست می دهد. دل و دماغ هیچ کاری را نداشتن. دلتنگی غریب. غم فزاینده ـ همچنین نام کتابی از امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی (سایه)