قرّرت أن أنساک فأبدلت قلبی بحجرٍ، وبعد أیّام اهتزّت أضلعی وسألنی عنک الحجر! تصمیم گرفتم تو را فراموش کنم و قلبم تبدیل به سنگ شد و بعد از چند روز بدنم لرزید و سنگ حال تو را از من جویا شد
کلما حاول الحزن کسری أتذکرک فیبتسم قلبی هرگاه اندوه می خواهد مرا بشکند یاد تو می افتم و قلبم لبخند می زند
حاول ان تحب أحزانك ، لعلها ترحل كما رحل كل شي أحببته تلاش کن اندوهت را دوست بداری؛ شاید برود. بهرسم تمام چیزهایی که دوست داشتی و رفتند...
«أقترب ودَع مسافة الأمان للجُبناء أنا وأنت ولو كُنّا جرحًا سوف نلتئِمُ معًا.» نزدیک شو و بگذار فاصلهی احتیاط برای ترسوها باشد من و تو حتّی اگر زخمی بودیم با هم مداوا میشویم.