1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

بیا خوابتو تعریف کن

شروع موضوع توسط ghorbat ‏10/4/20 در انجمن محفل تاپ فرومی ها

  1. کاربر مفید ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏17/2/18
    ارسال ها:
    544
    تشکر شده:
    3,752
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    استاد همه پرفسورای دنیا
    من گاهی خوابای جالب می بینم شمام حتما می بینید
    اونا رو بنویسیم :لات::عجیب:
     
    m naizar از این پست تشکر کرده است.
  2. کاربر مفید ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏17/2/18
    ارسال ها:
    544
    تشکر شده:
    3,752
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    استاد همه پرفسورای دنیا
    پریشب یه خوابی دادم خیلی حال خوب ایجاد کرد
    دیدم ی کوه نیمه ریزش کرده و همه میترسن برن سمتش اما من رفتم. یه تونل کوچیک توش داشت از اونجا رد شدم
    پشت اون کوه یه قصر بزرگی بود توی قصر رودخونه بود من دویدم رفتم تو آب.. حس خیلی خوشایندی بود
    توی قصر همه چی بود طبیعت بود درخت و گل و سبزه و ادمای خیلی خوب
    دیکه دلم نمی اومد خارج بشم ازش
    گفتم‌چرا جلوی این قصر کوه ریزش کرده و مردمو میترسونه... گفتن برای اینکه هر کس جرات اومدن داره اون بیاد بقیه خودشون خودشونو محروم می کنن
    از این‌خواب یاد گرفتم ی وقت ظاهر ی چیزی برامون قشنگ نیست ولی وقتی واردش میشیم نعمت های بزرگ‌ میبینم و خوشی های حال خوب کن
    سختیای زندگی هم همینه ظاهرش قشنگ نیست شاید ولی باطنش برات چیزای خوب کنار گذاشتن.. فقط بایذ ازش عبور کرد تا رسید ب باطن
     
    m naizar، valiasr و Paradox.. از این ارسال تشکر کرده اند.
  3. داره خودمونی میشه!

    تاریخ عضویت:
    ‏1/3/20
    ارسال ها:
    103
    تشکر شده:
    656
    امتیاز دستاورد:
    93
    خداوکیلی این نسل جدیدا چقدر باکیفیت ترن..درس زندگی بهشون الهام میشه
    خوابای ما در حد ننه قمر جن گیر بود. :-(:-(
     
    m naizar، DaniyaL، valiasr و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  4. کاربر ارشد

    تاریخ عضویت:
    ‏7/6/12
    ارسال ها:
    12,082
    تشکر شده:
    28,151
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    مرد
    والا اینو برا همه تعریف کردم
    یه خواب ترکیبی بود، خواب و بیدار
    "نصفه شب یهو از خواب پریدم دورمو نگاه میکردم و حس میکردم مُردم یا یه چیزیو از دست دادم، بعد یهو گفتم ما از هیچ بوجود اومدیم و دوباره خوابیدم":bucktooth:
    inception بازی بود برا خودش
     
    DaniyaL و ghorbat از این پست تشکر کرده اند.
  5. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏15/5/15
    ارسال ها:
    3,412
    تشکر شده:
    14,298
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    زن
    حرفه:
    juristic
    خاب خدا بیامرز خاله ام رو دیدم. خدا رحمتش کنه:-(
     
    ghorbat از این پست تشکر کرده است.
  6. کاربر مفید ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏17/2/18
    ارسال ها:
    544
    تشکر شده:
    3,752
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    استاد همه پرفسورای دنیا
    خواب دیدم جنگ شده
    همه جا شلوغ پولوغ بود
    همه مردم تو مخفیگاه بودن منم بین اونا بودم
    مخفیگاه آنقدر شلوغ بود که جا نبود
    با خودم گفتم صد رحمت ب کرونا... اونم نعمتی بود قدر ندونستیم
    +
    فکر کنم بعد از کرونا جنگ بشه:خنده2:
     
    m naizar از این پست تشکر کرده است.
  7. کاربر مفید ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏9/5/20
    ارسال ها:
    787
    تشکر شده:
    9,380
    امتیاز دستاورد:
    128
    حرفه:
    pH
    وختایی که خواب میبینم تو کوچه و خیابونم ؛ باااید داخل یه مغازه ای برم : ))
    اصن نرم نمیشه
    مخصوصا بقالی : ))

    همیشه هم یا خوراکیاش تموم شده یا یجوریه من دوس ندارم
    دیشبم طبق معمول رفته بودم بقالی طبق معمول تر رفتم سراغ بستنی ها
    و مثل همیشه دوس نداشتمشون اما یه اصرار خاصیه که حتما باس بخرم یه بستنی تو خواب : ))
    و نمیدونم چرا همیشه بی پولم تو خواب =)) ینی توکل بر خدا میرم تو مغازه
    ۱۰ تا بستنی برداشتم خلاصه از یخچال گفتم به طرف به حساب بزن :|
    طرف تو خوابم برگاش ریخته بود =)) که اصن این کیه اصن =))
    دیگه بعدش پاشدم از خواب : (
    حسرت به دل موندم : (

    + دلم برای خوابایی که میرم بالای دشت و کوه و اینا که تو واقعیت بعید میدونم باشه همچین جاهایی اصن تنگ شده :دی
     
    نفحات و m naizar از این پست تشکر کرده اند.
  8. کاربر مفید ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏17/2/18
    ارسال ها:
    544
    تشکر شده:
    3,752
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    استاد همه پرفسورای دنیا
    خواب دیدم جنگ شده و نیروی دشمن تا چند قدمی خونه ما اومده محمد بمن گفت سریع لباسات بپوش بیا بریم ازینجا.. من گفتم باید طلاهام بردارم .. خلاصه هم ترس داشتم هم درگیر طلا بودم با خودم در همین حال گفتم مگه من چمه ک نجنگم منم میرم جنگ.. بدون روسری راه افتادم سمت میدون جنگ ک نزدیک خونمون بود
    یکی از این برادرای نیروی خودمون گفت خانم کجا مکه نمیبینی جنگه .. گفتم من باس رسالتم انجام بدم .. کفت بابا میبرنت تو زنی خطرناکه .. ترسیدم ولی همه چیز رو رها کردم و رفتم جنگ ... تو راه بودم بیدار شدم;مردم از خنده;
    این جنگ نفس بود و دل کندن از طلاجات:آبنبات:
     
    m naizar از این پست تشکر کرده است.
  9. ѕмιℓє مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏22/7/17
    ارسال ها:
    2,863
    تشکر شده:
    19,781
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    زن
    این روزا تخت تخت میخوابم تا 12 ظهر و هیچ چی يادم نمياد
     
    m naizar و نفحات از این پست تشکر کرده اند.
  10. کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏12/5/19
    ارسال ها:
    1,539
    تشکر شده:
    13,402
    امتیاز دستاورد:
    121
    جنسیت:
    زن
    با یه لباس بلند آبی تیره و موهای بلند و فر و افشونش با همون گل صورتی که معمولا دوست داشت به موهاش بزنه اومده بود و فقط بهم لبخند تحویل میداد
    هی میگفتم ایراندخت چیزی شده خوبی ؟ اینهمه راه اومدی پیشم چیزی بگی ؟
    جواب نمیداد

    صبح پاشدم انقدر دلتنگیم شدید بود بهش پیام دادم اینستا .
    منتظرم اونجا صبح بشه بیدار بشه شاید چک کنه و باخبرم کنه از حالش
     
    m naizar از این پست تشکر کرده است.