مهربانم ،ای خوب برو آنجا که تو را منتظرند و به فکرِ من و وجدانِ سپیدت مباش روزها می گذرند لحظه ها می میرند ما نیز می گذریم تو به فکرِ من و دلتنگیِ پاییز مباش این نیز می گذرد مثلِ گذرِ تلخ ترِ خاطره ها .. ، علی پارسایان پ.ن : بخوام این تصویر رو تو یه جمله توصیف کنم میتونم بگم ، خاطراتِ کهنه ای که بویِ دلتنگی میدهند ، علتِ کهنگی هم اون ترک هایِ دیوار و این کاناپه خاک خورده است ..
زندگی فاصله ایست که گذشتن از آن ، کارِ هر قافله نیست زندگی ، شادی و احساسِ غرور وَ تبسم هایِ پی در پی زندگی ، سایهِ اندوهِ ملال فصلِ پاییز و خیال لیک با این همه راز ، زندگی خواستنی است زندگی یافتنی است زشت و زیبا ، همه تصویر وُ خیالِ دلهاست وَ اگر دل آبی است ، زندگانی با ماست . [ احمد کولیوند ] (با کمی تغییر)
کدام راه است که پایِ خسته را نشناسد کدام کوچه خالی از خاطره است وَ کدام دل هرگز نتپیده به شوقِ دیدار بیا تا برایت بگویم از سختیِ انتظار که چگونه در دیده هایِ بارانی رنگِ هذیان به خود می گیرد [ ناهید عباسی ]
باز طوفان شب است هول بر پنجره میکوبد مشت شعله، میلرزد در تنهایی باد، فانوس مرا خواهد کشت ؟ ▪️هوشنگ ابتهاج
گر بگویم با خیالت تا کجاها رفته ام مردمان این زمانه سنگسارم می کنند... رج به رج هر بیت را از روی چشمت ساختم شعرهایم دستباف مهربانی های توست...