نزدیک می شوم بوی دریا می آید دور که می شوم صدای باران بگو تکلیف ام با چشمهایت چیست؟ لنگر بیاندازم عاشقی کنم؟! یا چتر بردارم و دلبری کنم؟!
گر چه بد رفتی و بد کردی و بد خواهم دید گرچه با خونِ خودم پشت دلم داغ زدید با توام ای خطِ ابرویِ کجِ در تهدید باز با این همه هر وقت غمی شیهه کشید من همین نبشِ چنار و چمنم فکر نکن ..
روزی دل من که تهی بود و غریب از شهر سکوت به دیار تو رسید در شهر صدا که پر از زمزمه بود تنها دل من قصه ی مهر تو شنید