«مطمئنم نیستم که عشق همیشه منزلی دارد، اگر نه اینهمه عاشق مسافر بیراههها و شهرهای دور تاریک بیصدا نبودم.» _از نامههای پرویز اسلامپور به یدالله رویایی
«....سرنوشت تو این است که در ضلعی دیگر اضلاعت را باز کنی و در ته طبیعت خودت، از چیزی به تکان بیایی، از چیزی ملهم بشوی. در ته طبیعت تو اصل اندوه نشسته...» - از نامههای یدالله رویایی به پرویز اسلامپور
«سالهاست که برای کسی نامه ننوشتهام؛ شاید این سالها مرده بودهام، نیازی نمیدیدم با کسی در ارتباط باشم.» - از نامههای فرانتس کافکا به ملینا
«من نمیتوانم از تو بیزار باشم و به همینخاطر خواهان دوست داشتنت هستم. دنیا را به تو میدهم اگر پذیرفتنم را به من بدهی.» - از میان نامههای عاشقانهی غسان کنفانی به غادةالسمان
"آیدا! عشق و شعر و امید و نشاط و سرود زندگی من! آیدای من! آیدای یگانه، آیدای بی همتای من! نه تنها هیچ چیز نمی تواند میان ما جدایی بیفکند، بلکه هیچ چیز نخواهد توانست میان آنچه من و تو هستیم و وجودی یگانه را تشکیل می دهیم، باعث احداث تویی و منی بشود… من و تویی در میانه نیست، و اگر جسم نباشد روحی نمی تواند بود و اگر روح نباشد جسمی نیست. قلب من فقط به این امید می تپد که تو هستی، تویی وجود دارد که من می توانم آن را ببینم، او را ببویم، اورا ببوسم، او را در آغوش خود بفشارم و او را احساس کنم." -نامه ی عاشقانه ی احمد شاملو به همسرش آیدا سرکیسیان …
«من نمیدانم چه جواب بدهم وقتی که به من میگویند: مبارک باشد! بدون اینکه قبلاً دانسته باشند من خوشحالم یا بدحال. در صورتیکه اگر من بدحال باشم مثل این است که به من بگویند تلخیها و تألمات زندگانی تو به تو مبارک باشد.» - از نامههای نیما یوشیج به رسام ارژنگی؛ ۱۳ فروردین ۱۳۰۸.
آیدای من این پرنده در این قفس تنگ نمی خواند اگر می بینی خفه و لال و خاموش است، به این جهت است بگذار فضا و محیط خودش را پیدا کند تا ببینی که چه گونه در تاریک ترین شبها آفتابی ترین روزها را خواهد خواند به من بنویس تا هردم و هرلحظه بتوانم آنرا بشنوم به من بنویس تا یقین داشته باشم که تو هم مثل من در انتظار آن شبهای سفیدی به من بنویس که می دانی این سکوت و ابتذال زاییده زندگی دراین زندانی است که مال مانیست که خانه ی ما نیست، که شایسته مانیست. به من بنویس که تو هم درانتظار سحری هستی که پرنده ی عشق ما در آن آواز خواهد خواند نامه شاملو به همسرش ایدا
به تو گفتم: "زیاد، خیلی خیلی دوستت دارم." جواب دادی: هرچه این حرف را تکرار کنی، باز هم میخواهم بشنوم!" این گفت و گوی کوتاه را، مدام، مثل برگردان یک شعر، مثل تم یک قطعهی موسیقی، هر لحظه توی ذهن خودم تکرار کردم . جواب تو را، بارها با لهجهی شیرین خودت در ذهنم مرور کردم . #احمد_شاملو