در سمت تـوام دلم باران دستم باران دهانم باران چشمـــــم باران... روزم را با بندگی تو پاگشا میکنم؛ هر اذانـــــــــی که میوزد، پنجرههـا باز میشوند؛ یاد تو کوران میکند؛ هر اسم تو را که صدا میزنم؛ مــــــاه در دهانم هزار تکه میشود؛ کاش من، همـــــــــــــه بودم؛ با همه دهانها تو را صدا میزدم؛ کفشهای ماه را به پا کردهام؛ دوباره عـــــــازم توام؛ تا بوی زلف یار در آبادی من است؛ هر لب که خندهای کند، از شادی من است؛ زندگی باتوست... زندگی همین حالاســــــــــت..! محمد صالح علاء "سمت خدا"
هرچه زور زدم هر چه تلاش کردم نتونستم درستش کنم الان تو عاجزانه ترین شکل انسانی خود هستم مث شیشه ای ترک خورده که هر آن ممکنه فرو بریزه دقیقا همینقدر آسیب پذیرم همینقدر خسته همینقدر ناامید. همیشه معتقد بودم این نیز می گذرد ولی این فصل تاریک زندگی اونقد برام طولانی شده که فک میکنم هیچوقت نمیگذره و درنهایت منو تو خودش غرق میکنه. یا من باید در این تاریکی عمیق و بی پایان مسیرم رو سپری کنم و ترس از سقوط از قله هایی که هرگز فتح نکردم همواره با من زندگی کنه و یا اینکه تسلیم تاریکی شم و تا ابد در حسرت روشنایی. نه پای رفتن دارم و نه دل موندن . زندگی سیلی اجبارش رو داره محکم تر از همیشه تو گوشم میزنه و سعی داره عمیقا به من مفهوم جبر طبیعی رو بفهمونه و بقبولونه اما من تحمل این جبر رو ندارم و مغزم این جبر رو نمی پذیره. همواره پرسیدم چرا باید چنین باشه و اون من خودخواه و خودشیفته درونم بارها و بارها تو گوشم زمزمه میکنه چونکه تو باید منجی باشی ذهن مسخره من حتی از درد هام هم تعبیر زیبایی میسازه و هرگز چیزی که هستم و شرایطی که داشتم رو نپذیرفته و نفهمیده و تمام دروغ هایی که تو کودکی بهش گفته شده رو هنوز عمیقا باور داره هنوز اون سیلی محکمی که دست طبیعت تو گوشش زده رو نوازش میبینه بیچاره ذهن من.... شاید دارم تاوان دعای مستجاب شده خودم رو پس میدم. کاش کسی میفهمید من چی میگم میتونست درک کنه من چی میگم و میتونست دستمو بگیره و پرتم کنه از این تاریکی مطلق به بیرون... کاش اونی که سرنوشتم رو نوشت بیاد واین فصل از زندگیم رو ورق بزنه بره فصل بعدی و فصل بعد رو کمی زیباتر می نوشت....
چه خوب بود که آدمی میتوانست وقتی دَرد و مُصیبتی دارد، ماهها بخوابد و چندین ماه بعد، آسوده و تازه نَفس از خواب برخیزد؛ اما هیچکس نمیتواند چنین کاری بکند؛ باید بیدار ماند و دَرد کشید و با دردهای خود کنار آمد . - رومن رولان
چقدر خوب ، که هستی چه خوب که هوای مرا داری و چه خوب تر که دوستت دارم همیشه باش من نیاز دارم کسی شبیه به تو را دوست داشته باشم من نیاز دارم کسی شبیه به تو دوستم داشته باشد ... و اینجا فقط تویی که شبیه به تویی فقط تویی که شبیه به تو میخندی و فقط تویی که شبیه به تو حرف میزنی #نرگس_صرافیان_طوفان
استکان شکسته، چای را در خود نگه نمی دارد درخت تبر خورده، میوه نمی دهد صندلی فرسوده، تکیه گاه خسته ای نمی شود. من اما همچنان سرشار از شعرهای عاشقانه ام برای تو ...
لذت عاشقی را آدم و حوا بردند... نه رقیبی بود ... نه گذشته ای ، نه حسودی و نه بدخواهی ، دو عاشق و یک جهان ! دلم می خواهد حال خوبِ شان را ...
برای یک بار هم که شده از ته قلب بگو : دوستت دارم! تفنگی که دقیق نشانه نرود میتواند عمری یک نفر را عذاب دهد