نگاهم کن تا موج های بی قرارم در ساحل چشم هایت آرام بگیرند و دانه ی عشق از سرزمین خسته ی دلم جوانه بزند... نگاهم کن و دوباره نگاهم کن که قلب کوچک من برای تپیدن، بهانه ای بزرگ می خواهد.
یکی درد و یکی درمان پسندد یک وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
یارب دل پاک و جان آگاهم ده آه شب و گریه سحرگاهم ده در راه خود اول ز خودم بیخود کن بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده الهی یکتای بی همتایی، قیوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفایی، از شرک مبرایی، اصل هر دوایی، داروی دل هایی، شاهنشاه فرمان فرمایی، معزز بتاج کبریایی، بتو رسد مُلک خدایی به قلم ابواسماعیل عبدالله بن ابیمنصور محمد(خواجه عبدالله انصاری، قرن۵)
گاهی دور میشوی از خودت انقدر ک غمها میآیند و خودت را میبرند . وقتی برگشتی خودت را نمیبینی.. ومن اکنون چنینم ..خودم را غمها برده اند و من دنبال خودم میگردم... شانزده آذر ماه هزارو چهارصد