ایـْـטּْ روزهــآ دیگــَر وجـــودت را در ایــن نزدیــْڪـْی حـِـسْ نِمـْے ڪُــنـَـمـْـ نـــمی گویــم دلــتنــگت نــیستم ... نــَہْ ذَرهْ ذَرهْ وجــودمــْ تــورآ مـےطَلَـــبــَد
تــــو زندگــــی خـــیلی از مـــا یــــه شبــــایی بـــوده که فقط خـــــدا میـــدونه چه جــــوری ســـــر کردیـــــم تا صــــبح
همه ی من دلم برای زمستان نمی سوزد دلم برای بهار تنگ نیست دلم می خواهد فقط برای تو تنگ شود برای تو که هنوز هم نمی دانی چقدر عاشقانه های نا نوشته برایت نوشته ام
انکار نمیتوانم کرد پروانهای را که در رگانم شنا میکند ممنوع نمیتوانم کرد یاسمنی را که از شانههایم بالا میرود پنهان نمیتوانم کرد عاشقانهای که زیر پیراهنم میتپد نهفتن این همه یعنی انفجار من...