به گنبد بازچه نغمه از تورسید که گر به کوه رسانی به رقص آری به شاه جهان چوقصدشکارنطنزآیی چوهمچو بازشکاری به رزم آیی
هرچند نداری تو ز احساس، نشانی من عاشق لبخند توام، گرچه ندانی مغرور و بداخلاق بشو با همه اما با من به ازین باش که با خلق جهانی شاعر:نفیسه سادات موسوی
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست این قافله از قافله سالار خراب است اینجا خبر از پیشرو و باز پسی نیست تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست من در پی خویشم، به تو بر میخورم اما آنسان شدهام گم که به من دسترسی نیست آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست امروز که محتاج توام، جای تو خالی است فردا که میآیی به سراغم نفسی نیست در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است وقتی همهی بودن ما جز هوسی نیست هوشنگ ابتهاج این شعرراباصدای ابی گوش کنید
چشمان سیاه بخت را می بینی زخم دل این بادیه را می بینی وقتی که تبر به دست خود می گیری احساس بدِ درخت را می بینی
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم يا نامه نمی خوانی يا راه نمی دانی مولانا آهنگ این شعر راباصدای شکیلا گوش کنید