1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

بيابان سر درآوردم..

شروع موضوع توسط Anoosh ‏25/10/19 در انجمن زمزمه های آشنا

  1. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,413
    تشکر شده:
    26,355
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد

    [​IMG]

    به قصد عشق رفتی از غم نان سر درآوردی
    زدی دل را به دریا از بیابان سر درآوردی

    تو مثل هیچ کس بودی که مثل تو فراوان است
    سری بودی که روزی از گریبان سر درآوردی

    تو می‌شد جنگلی انبوه باشی از خودت اما
    قناعت کردی و از خاک گلدان سر درآوردی

    در این پس کوچه های پرسه ماندی تا مگر شاید
    دری بر تخته خورد و از خیابان سر درآوردی

    توکل شرط کامل نیست، این را مولوی گفته است
    بخوان آن را دوباره شاید از آن سر درآوردی

    "مسیحای من ای ترسای پیر پیرهن چرکین"
    چه پیش آمد که از شعر زمستان سر درآوردی؟!
     
    مرهم، m naizar و AftabGardoon از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,413
    تشکر شده:
    26,355
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    بیابان تا بیابان در غبار است
    چراغ چشم ها در انتظار است
    غبار هر بیابان را سواری است
    غبار این بیابان بی سوار است
    "فریدون مشیری"
     
    m naizar از این پست تشکر کرده است.
  3. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,413
    تشکر شده:
    26,355
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    یکی آنجاست
    در آن بیابان سرخ
    فریاد می زند
    فریاد می زند"نمی خواهم"
    می گویم "چه را نمی خواهی غریبه"
    فریاد می زند
    عشق را
    بیقراری را
    دلتنگی را
    و با گریه می گوید
    "جدایی را"
     
  4. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,413
    تشکر شده:
    26,355
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    • هیچ دلیلی
    • جز نبودنت
    • یک شبه دریا را
    • کویر لوت نمی کند!
    [​IMG]
     
    m naizar از این پست تشکر کرده است.
  5. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,413
    تشکر شده:
    26,355
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    بيابان را، سراسر، مه گرفتست.
    چراغ قريه پنهان است
    موجي گرم در خون بيابان است
    بيابان، خسته
    لب بسته
    نفس بشكسته
    در هذيان گرم مه، عرق مي ريزدش
    آهسته از هر بند.

    «ـ بيابان را سراسر مه گرفته است. (مي گويد به خود، عابر)
    سگان قريه خاموشند.
    در شولاي مه پنهان، به خانه مي رسم. گل كونمي داند. مرا ناگاه در درگاه
    مي بيند. به چشمش قطره اشكي بر لبش لبخند، خواهد گفت:
    «ـ بيابان را سراسر مه گرفته است . . . با خود فكر مي كردم كه مه گر همچنان تا
    صبح مي پائيد مردان جسور از خفيه گاه خود به ديدار عزيزان باز مي گشتند.»

    بيابان را
    سراسر
    مه گرفتست.
    چراغ قريه پنهانست، موجي گرم در خون بيابانست.
    بيابان ـ خسته لب بسته نفس بشكسته در هذيان گرم مه عرق مي ريزدش آهسته
    از هر بند . .
     
    m naizar از این پست تشکر کرده است.