به دنبال رد پايي از مني ، دور اما هميشه در فكر مني ، هر لحظه كه شعري از بفض من ترك بر ميدارد ، تو در انتظار آواز بلند مني ،كه تو را بخوانم با نام رسا و بي پروا ، چشم دوخته اي به صفحه هاي سياه مشق من ، مرا ميسازي با سازت بي هيچ بهانه اي ، شايد قطره اشكي هم ميان حوض كوچك چشم هايت به بازي گرفته است دل تنگ تو را ، شايد ، دلت چه بسيار ياد من ميخواهد و با خود ميگويد اي بي وفا چرا ترك گفته اي آغوش مرا ؟ دير اما به تو كه ميرسيد دستهاي من ، چرا صبر نداشت پاهاي رفتن تو ؟ ميدانم ، همه اين ها را ، ميدانم كه از من گله داري چه بسيار ، ولي كاش از اين دور ها احساس ميكردي تمناي لب هاي مرا در سرخي واژه هايت در خواب روياي من ، كاش ميشد معناي عشق را برايت با زباني ساده ميسرودم ، افسوس تو عشق را با سوالي ساد ه از من به تفسير نكته هاي روانشناسان باختي ، آخر چرا مگر ميشود عشق را، عاشقي را با سوالي ساده سنجيد ؟ نه ؟ اي آنكه رفت از كف مني نه از فكر وآرزو هاي من ، به ياد داشته باش من هنوز هم با صدايت از خواب فاصله ها بر ميخيزم ، تنها كافيست لب بگشايي و مرا آهسته حتي نجوا كني
فکندم رخت در میخانۀ عشق کشیدم دردی از پیمانۀ عشق به بحر اشک خونین غوطه خوردم ربودم گوهر یکدان عشق مخوان زاهد به فردوسم که الحق ز قصر خلد به ویرانۀ عشق به زنجیر می از راهم بگردان که رسوا می شود دیوانۀ عشق برو واعظ که در یک سر نگنجد حدیث عقل با افسانۀ عشق
شب مهتاب و چشام.......بازم از ياد تو خيس ديگه عادت شده با بغض....واسه تو مينويسه كاش ميفهميدي كه قلبم.خونه آرزوهات بود يه نفس تنها نبودي ... هميشه دلم باهات
عشق یعنی این: هر صبح خورشید فریاد میزند؛ که ای آدم کتاب زندگی چاپ دوم ندارد تا می توانی عاشقانه زندگی کن
برهنه به بستر بیکسی مُردن، تو از یادم نمیروی خاموش به رساترین شیونِ آدمی، تو از یادم نمیروی گریبانی برای دریدنِ این بغضِ بیقرار، تو از یادم نمیروی سفری ساده از تمامِ دوستتْ دارمِ تنهایی، تو از یادم نمیروی سوزَن ریزِ بیامانِ باران، بر پیچک و ارغوان، تو از یادم نمیروی تو ... تو با من چه کردهای که از یادم نمیروی؟!
بدون عشق تمام عبادتها تنها یک عادت اند تمام رقصیدن ها تنها یک نرمشند و تمام موسیقی ها سرو صدایی بیش نیستند
بَرایِ مَن عِشق رو مَعنی نَکُن... زِندِگیِ مَن یَعنی وَقتی تو هَستی مَنَم باشَم تو هَر مَکانی تو هَر ساعَتی تو هَر موقِعیَتی ...